responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : سيره آفتاب نویسنده : خميني، سید روح الله    جلد : 1  صفحه : 107

مى‌خواهد در اين مملكت زراعت را فلج كند، تجارت را از بين ببرد ... بعد هم خطاب به شاه فرمودند:

بدبخت! بيچاره، چهل و پنج سال از عمرت مى‌رود؛ كمى تأمل كن. كمى تدبر كن.

من نمى‌خواهم روزى اگر اربابها بخواهند تو را ببرند، مردم جشن چراغانى كنند ...[1]

از سخنرانى فردا صرف نظر كنيد

بعد از آزادى امام از تهران و رفتن ايشان به قم، روزنامه اطلاعات نوشته بود:

روحانيت با دولت سازش كرد.

امام وقتى كه متوجه موضوع شدند، تصميم گرفتند فرداى آن روز اين خبر دروغ را تكذيب كنند. دولت طاغوت هم پى برده بود كه اين صحبت براى آن‌ها گران تمام مى‌شود؛ به همين خاطر يك نفر از رؤساى سازمان امنيت به نام مولوى را به قم فرستادند تا با امام صحبت كند و ايشان را متقاعد كند كه از صحبت درباره اين خبر بپرهيزند. او خطاب به امام گفت:

ديديد عرض كردم اين حبس و زندان تمام مى‌شود و شما هم به قم تشريف مى‌بريد؟ امام در جواب گفتند:

من هيچ اصرارى نداشتم كه به قم بيايم، زيرا در اين جا وظايفم بيشتر است و در آنجا كمتر بود. بعد آن مرد شروع به اظهار علاقه و محبت‌هاى عجيب و غريب كرد و گفت: ما خيلى ارادتمنديم و دستگاه دولت خيلى به شما علاقه دارد و شخص شاه به شما علاقه دارد و مملكت مرجع مى‌خواهد و ... چاكر هم آمده است خدمتتان عرض كند كه از سخنرانى فردا صرف نظركنيد و ما هم قول مى‌دهيم كه بعد از اين به اوامرتان توجه كنيم. امام بدون هيچ رودربايستى فرمودند:

دو دو تا، چهار تا! يا اين كه شما به آن روزنامه ديكته كرده‌ايد كه بنويسد، و ظاهراً هم همين‌طور است، يا اين كه خودش گفته است.


[1] - حجّت‌الاسلام سيد حميد روحانى: پابه پاى آفتاب، ج 3، ص 146

نام کتاب : سيره آفتاب نویسنده : خميني، سید روح الله    جلد : 1  صفحه : 107
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست