پخش شده بود. اين مطالب، حملات
ناجوانمردانهاى به دين و مسايل دينى بود كه سخت مردم را آزرده بود. در آنجا براى
اولين بار كتاب پربار و بسيار ارزشمند و مثبتى به نام كشف الاسرار نوشته حضرت
امام، به دستم رسيد. سطر سطر آن كتاب، بر شعف من و دوستانى كه با هم آن كتاب را
مىخوانديم، مىافزود. چرا كه ديديم مردى با صراحت لهجه و وضوح قلم و جرأت كامل،
حملاتش را بر ضد دشمنان دين شروع كرده است و بىپرده و صاف سخن مىگويد.
از چيزهايى كه الان در ذهن دارم، اين است كه ايشان در آن دوران قدرت
دودمان پهلوى، در آن كتاب نوشته بودند: «رضاخان سوادكوهى كه نمىفهمد سياست با سين
است يا با صاد ...»؛ اين جمله مرا تكان داد كه چطور ايشان يكباره با آن صراحت،
حمله را به آن نقطه رسانده بودند كه ديگر چيزى براى آنها باقى نمىگذاشت.
گرچه اين تعبير را در نوجوانى نمىتوانستم بيان كنم، ولى همان جا از
ذهن من گذشت كه ايشان يكى از ذخاير شيعه و يكى از نعمتها و لطفهاى پنهان الهى
است كه خدا براى پيشبرد جامعه قرار داده است.[1]
بدبخت، بيچاره، كمى تامّل كن
قبل از پانزده خرداد 1342 بود؛ رژيم كه ديده بود موج انقلاب سراسر ايران
را فراگرفته است، علما و گويندگان روحانى تهران را به ساواك احضار كرده و از آنها
خواسته بود كه حول سه محور شاه، اسرائيل و اسلام حرف نزنند. وقتى اين خبر به گوش
امام رسيد، ايشان در سخنرانى روز سيزده خرداد بيش از ده سطر عليه اسرائيل سخن
گفتند:
اسرائيل نمىخواهد در اين مملكت روحانيت باشد، اسرائيل نمىخواهد در
اين مملكت مسلمان باشد، اسرائيل مىخواهد ملت را به خاك و خون بكشد، اسرائيل