و هزار چوب بر در سراى بزدندش از پس آنكه او
اين چوب را باميد شفيع ببيست هزار دينار نشاپورى بازمىخريد، و بنفروختند و گفتند
«اگرچه اين ضياع ترا درست بود چرا بحكم فرمان نرفتى و بعد از آن حال ننمودى تا
آنچه واجب آيدى[1]
بفرموديمى[2].»
*** 3- و اين از بهر آن بوده است تا چون ديگران اين حال بشنوند كس
زهره ندارد كه در فرمان پادشاه تقصير كند.
4- و هرچيزى همچنين كه بپادشاه تعلّق دارد و او را رسد كه آن كند و
يا فرمايد چون مالش دادن و گردن زدن و دست و پاى بريدن و خادم كردن و هر سياستى كه
باشد و اگر كسى بىدستورى و فرمان پادشاه چنين چيزى كند تا[3]
چاكر و درم خريده خويش را[4] همداستان
نبايد بود و او را مالش بايد داد تا ديگران خويشتن را بشناسند و عبرت گيرند.
حكايت
5- چنين گويند كه پرويز بهرام چوبين را
34 در ابتدا نيكو مىداشت چنانكه يك ساعت بىاو نبودى و در شراب و
شكار]64 a[ و
خلوت از خويشتن جدا نداشتى، و اين بهرام چوبين سوارى يگانه بود و مبارزى بىهمتا.
مگر[5] روزى ملك
پرويز را[6] از عمّال
هرات[7] و سرخس
سيصد اشتر سرخموى آوردند بر هريكى خروارى بار از حوايج و ديگر متاع. بفرمود تا
همچنان بسراى بهرام چوبين بردند تا او را در مطبخ فراخى بود.