معروف كنند ايشان را بزنى؟» فرمود كه «جوالى
بياوريد و او را در جوال كنيد و سر جوال محكم ببنديد.» همچنين كردند. پس بفرمود تا
دو چوب گچكوب بياوردند و گفت «يكى از اين سو بايستيد و يكى از آن سو و او را
مىزنيد تا خرد شود.» در حال دو مرد گچكوب درنهادند و چندانش بزدند تا خردش
بكردند.
گفتند «يا امير المؤمنين همه استخوانش خرد گشت.» فرمود تا جوال را
همچنان سربسته ببردند و در دجله انداختند.
23- پس مرا گفت «اى شيخ بدان كه هركه از خداى عزّ و جلّ نترسد از من
هم نترسد و آنكه از خداى عزّ و جلّ بترسد خود كارى[1]
نكند كه او را به دو جهان گرفتارى باشد. و اين مرد چون ناكردنى بكرد جزاى خويش
يافت. پس از اين ترا فرمودم كه هركه بر كسى ستم كند و يا كسى را بناحق برنجاند يا
بر شريعت استخفاف كند و ترا معلوم گردد بايد كه همچنين بىوقت بانگ نماز كنى تا من
بشنوم و ترا بخوانم و احوال بپرسم و با آن كس همان كنم كه با اين سگ كردم اگر همه
فرزند يا برادر من باشد.» و آنگه مرا صلتى فرمود و گسيل كرد.
و از اين احوال همه بزرگان و خواص خبر دارند و اين امير زر تو نه از
حرمت من با تو داد بلكه از بيم آن جوال و گچكوب و دجله بازداد، چه اگر تقصير كردى
من در وقت بر مناره رفتمى و بانگ نماز كردمى و با او همان رفتى كه با آن ترك رفت.»
*** 24- و مانند اين حكايات بسيار است. اين قدر بدان ياد كردم تا
خداوند عالم بداند كه هميشه خلفا و پادشاهان چگونه بودهاند و ميش را از گرگ چگونه
نگاه داشتهاند و گماشتگان را چگونه مالش دادهاند و از جهت مفسدان چه احتياط
كردهاند و دين اسلام را چه قوّتها دادهاند و عزيز و گرامى داشته.