فصل هفتم اندر بر رسيدن از حال عامل و
قاضى و شحنه و رئيس و شرط سياست
1- بهر شهرى نگاه كنند تا آنجا كيست كه او را بر كار دين شفقتى است و
از ايزد تعالى ترسان است و صاحبغرض نيست. او را بگويند كه «امانت اين شهر و ناحيت
در گردن تو كرديم. آنچه ايزد تعالى از ما پرسد ما از تو پرسيم. بايد كه حال عامل و
قاضى و شحنه و محتسب و رعايا و خرد و بزرگ مىدانى و مىپرسى و حقيقت آن معلوم ما
گردانى و در سرّ و علانيت مىنمايى تا آنچه واجب آيد اندر آن مىفرماييم.» و اگر
كسانى كه بدين صفت باشند امتناع كنند و اين امانت نپذيرند ايشان را الزام بايد كرد
و باكراه ببايد فرمود.
حكايت
2- چنين گويند كه عبد اللّه بن طاهر اميرى عادل بوده است و گورش
بنشاپور است و ما ديديم و زيارت كرديم و پيوسته مردمان آنجا مىباشند و حاجتها
مىخواهند و خداى تعالى حاجتهاى ايشان روا مىكند[1].
و او هميشه
[1] - و ما ديديم و زيارت كرديم و پيوسته مردمان آنجا
مىباشند و حاجتها مىخواهند و خداى تعالى حاجتهاى ايشان روا مىكندC : و ما
ديديم و زيارتش كرديم پيوسته مردم آنجا روند و حاجتها خواهند و خداى عز و جل روا
كرداندA : و زيارت كاهست و هركه بر سر كو روى حاجت خواهد بيابدP