سبب دلهاى شما بر من بد شد اين پسر من نوح
را هيچ عيبى هست؟» گفتند «نه.» گفت «پس از اين نه شما لشكرى مرا شاييد و نه من
پادشاهى شما را شايم[1].
نوح را ولىعهد خويش كردم، پادشاه شما اكنون اوست، اگر بر صوابم و
اگر بر خطا بعذر و بتوبه مشغول خواهم گشت پيش خداى عزّ و جلّ. و آن كس كه شما را
بر اين داشت جزاى خويش يافت.» فرمود تا سر از توبره برآوردند و پيش ايشان انداختند
و خود از تخت فرود آمد و بر مصلاى نماز نشست. نوح بر تخت شد و بجاى پدر بنشست.
سران سپاه كه آن شنيدند و ديدند متحيّر گشتند و هيچ عذرى و بهانهاى نتوانستند
آورد، همه از بن دندان سر بر زمين نهادند و نوح را تهنيت گفتند و همه جرم در گردن
سپاهسالار كردند و گفتند «ما همه بندهايم و تو صاحب، فرمانتر است.» نوح گفت
«بدانيد كه من در همه معانى نوحام نه نصرام. هرچه رفت رفت. من اين خطاى شما بصد
صواب برداشتم و مرادهاى شما همه از من[2]
حاصل است. گوش بفرمان من داريد و بر سر عيش خويش باشيد.» پس بند خواست و فرمود تا
بر پاى پدرش نهادند و در حال بكهن دز بردند و محبوس كردند. گفت «اكنون برخيزيد تا
بمجلس شراب شويم.»
16- چون بمجلس بنشستند و هركس سه قدح شراب بخوردند گفت «شما چنان
سگاليده بوديد كه چون سه قدح شراب بخوريد هرچه در اين مجلس نهاده است يغما كنيد.
يغما نمىفرمايم امّا همه شما را بخشيدم. همه برگيريد و بر يكديگر قسمت كنيد هركس
را بر اندازه او تا بهمه كس برسد.» برداشتند و در جوالها كردند و مهر برنهادند و
بمعتمدى سپردند. پس گفت «اگر سپاه- سالار بر ما بد انديشيد]231 a[ جزاى
خويش ديد و اگر پدرم از راه راست