بتافت سزاى خويش مىبيند. و اتفاق شما چنان
بود كه چون نان بخوريد بغزاء بالاساغون بجنگ كافر ترك شويد. ما را خود غزا و كافر
هم بر در خانه است.
خيزيد تا بغزا مشغول شويم. هرچه در ما وراء النهر و خراسان ملحد گشته
است و اين مذهب گرفته است كه پدرم گرفت همه را بكشيد و خواسته و نعمت ايشان همه
شما را است. اينكه در مجلس بود از آن پدرم امروز شما را دادم و آنچه در خزينه است
فردا شما را دهم كه كالاى باطنيان جز غارت را نشايد. چون از اين مهمّ فارغ شويم
روى بكافر ترك نهيم. و خواهم كه هماكنون محمّد نخشبى را بياريد با همنشينان پدرم
و گردن بزنيد. پس در شهر و نواحى افتيد.»
17- در وقت[1] بتاختند و
محمّد نخشبى را كه داعى بود بياوردند و گردن بزدند و پس[2]
حسن ملك را و ابو منصور چغانى را و اشعث را با چند امير كه باطنى شده بودند گردن
بزدند. و پس در شهر افتادند و هركه را از ايشان مىيافتند مىكشتند، و همه را
مىشناختند از آنكه ايشان بقوّت پادشاه مقالت خويش آشكارا مىگفتند و دعوت
مىكردند. و هم در روز اميرى را با لشكرى بفرستاد تا از جيحون بگذرد و بتعجيل
بمروالرود شود و پسر سواده را بگيرد و بكشد. و آنگاه شمشير در نهند، از رعيت و
لشكرى هر كجا در خراسان يكى را از ايشان يابند و دانند همه را بكشند. و وصيت كرد
كه زنهار، نبايد كه مسلمانى بغلط كشته شود كه اگر كسى مسلمانى را بكشد سوگند خورد
كه «آن كس را بكشم و هر عذر كه آرد قبول نكنم.» پس هفت شبانهروز در بخارا و ناحيت
مىگشتند و غارت مىكردند تا چنان شد كه در همه]231 b[ ما وراء النهر و خراسان از ايشان يكى نماند و
آنكه ماند آشكارا نيارست آمد و اين مذهب در خراسان