بيرون آمد. ديگر روز همه سپاه را وعده داد
كه «فلان روز بايد كه رنجه شويد.» و هرچه در خزانه نصر بن احمد و در شرابخانه و
فرّاشخانه مجلس زرين و سيمين و فرشهاى]031 b[ الوان بود از هرگونه ببرد
و مهمانيى بكرد كه در آن ايّام كس چنان نديده بود. و همه سران سپاه با خيلها بسراى
او شدند و در سراى بفرمود تا فروبستند و بزرگان و سران سپاه را در حجرهاى برد و
همه را در بيعت و سوگند آورد.
13- راست كه از حجره بيرون آمدند[1]
و بر سر خوان شدند يكى هم از سراى از راه بام برفت و سبك نوح بن نصر را خبر كرد كه
اين ساعت سران لشكر چه ساختهاند. نوح در حال برنشست و تازان بسراى پدر شد و گفت
«چه نشستهاى كه در اين ساعت سران لشكر با سپاهسالار سوگند خوارگى و بيعت كردند و
چون از نان خوردن بمجلس شراب شوند و هريك سه قدح شراب بخورند هرچه در آن مجلس
زرينه و سيمينه است[2] و آنچه از
خزينه تو بردهاند يغما كنند و از آنجا بيرون آيند، خويشتن بسراى ما او كنند، ترا
و مرا و هركه را يابند بكشند و غرض از اين مهمانى هلاك ماست.» نصر بن نوح را گفت
«اكنون تدبير اين كار چيست؟» گفت «تدبير تو آن است كه هم اكنون دو خادم خاص را
بفرستى پيش از آنكه از سر نان خوردن برخيزند و بمجلس شراب شوند تا در گوش او نرمك
بگويند كه «ملك مىگويد مىشنوم كه كارى بس بتكلّف بر دست گرفتهاى و مهمانيى سخت
نيكو ساخته. مرا يك دست مجلس زرين مرصع است چنانكه امروز هيچ پادشاه را نيست.
بيرون از خزينه جايگاهى نهاده بود و تا اكنون مرا ياد نيامد. آن نيز ببر تا مجلس
را زينتى باشد هرچه تمامتر و قيمت اين ده بار هزار هزار دينار است. زود بيا تا
دست بدست تو دهم پيش از