پادشاه و در شرابخانه و فرّاشخانه او
زرينه و سيمينه است[1] و فرش
ديبا و ظرايفى كه هست همه بعاريت بسراى خويش كش.]031 a[ و روز وعده چون همه سپاه
بسراى تو آيند در سراى را ببهانه انبوهى ببند و سران سپاه را بر سبيل جلاب خوردن
در حجرهاى بر و اين سخن بر صحرا افكن. و ما آنكه اصلايم با توايم و آنكه
فرعاند چون سخن ما بشنوند ايشان نيز موافقت كنند و ما يكدل شوند و همه را در عهد
و سوگند آريم و بر پادشاهى تو بيعت كنيم و از حجره بيرون آييم و بر سر خوان شويم[2]. چون طعام بخوريم از سر نان بمجلس
شراب شويم و هركسى سه قدح شراب بخوريم و هرچه در آن مجلس زرينه و سيمينه باشد
بسران سپاه بخشيم و در حال بيرون آييم و بسراى پادشاه رويم و پادشاه را فروگيريم و
بكشيم و هيچ كس را از نديمان و هممذهبان او زنهار ندهيم، همه را بكشيم. و خزينه و
اصطبل و هرچه در سراى اوست بغارت دهيم و ترا بر تخت او بنشانيم يك ساعت. و پس لشكر
را بگوييم تا با شمشيرهاى كشيده در شهر و روستا افتند و هركه را يابند از قرمطيان
پاك بكشند و بسوزند و خان و مان ايشان غارت كنند.» سپاهسالار گفت «تدبير اين كار
اين است.»
12- ديگر روز با نصر بن احمد گفت كه «سران سپاه و سپاه از من مهمانى
مىخواهند و هر روز تقاضا مىكنند.» نصر بن احمد گفت «اگر برگ مهمانى ايشان دارى
تقصير مكن.» گفت «بنده را از معنى خوردنين و شراب تقصيرى نباشد و ليكن فرش و آلت و
زينت مجلس از زرينه و سيمينه متعذّر است. مهمانى كه كنى نيك بايد كرد و اگرنه
نبايد كرد.» نصر بن احمد گفت «هرچه بكار بايد از اين معنى از خزانه و شرابخانه و
فراشخانه ما ببر.» خدمت كرد و