21- خداى عزّ و جلّ پادشاه را زبردست همه مردمان آفريده است و
جهانيان زيردست او باشند و نانپاره و بزرگى از او دارند. بايد كه ايشان را چنان
دارد كه هميشه خويشتنشناس باشند و حلقه بندگى از گوش بيرون نكنند و كمر طاعت از
ميان نگشايند. و هر وقت ايشان را با ايشان مىنمايند بزشتى و نيكويى تا خويشتن را
فراموش نكنند و رسن فراخ نگذارند تا هرچه خواهند كنند. و اندازه و محلّ[1] هريكى مىدانند و از احوال هريكى
بر رسيده مىدارند تا پاى از خط فرمان نتوانند بردن و جز آن نكنند كه مثال
يافتهاند.
22- چنانكه بزرجمهر بختگان روزى نوشيروان عادل را گفت كه «ولايت ملك
راست و ملك ولايت بلشكر داده است نه مردم ولايت را. و لشكر را بر ولايت ملك
مهربانى نباشد و بر مردم ولايت رحمت و شفقت ندارند، همه در آن باشند[2] كه كيسه خويش را پر زر كنند، غم
بيرانى ولايت و درويشى رعيت نخورند. و هرگاه كه لشكر را در ولايت زخم و بند و
زندان و دست غصب و جبايت[3] و عزل و
نوائب[4] باشد[5] آنگاه چه فرق باشد ميان ملك و
ايشان كه هميشه اين كار ملوك بوده است نه كار لشكر، رضا ندادهاند كه لشكر را اين
قدرت و تمكين باشد. و در همه روزگار پادشاهان تاجزرين و ركابزرين و تخت و سكّه
جز پادشاه را نبوده است.» و ديگر گفت[6]
«اگر ملك خواهد كه او را بر همه ملكان فضل و فخر باشد اخلاق خويش را مهذب و
آراسته]211 b[
گرداند.» گفت «چگونه كنم؟» گفت «خصلتهاى بد از اندرون خويش دور