11- و در اخبار آمده است كه چون بيمارى بر پيغامبر عليه الصلوة و
السلم سخت شد در آخر عهد و ضعف او بجايى رسيد كه وقت نماز فريضه فراز آمد و ياران
در مسجد منتظر پيغامبر عليه الصلوة و السلم نشسته بودند تا نماز فريضه بجماعت
بگزارند و او طاقت آن نداشت كه بمسجد آيد و عايشه و حفصه]901 b[ رضى
اللّه عنهما هر دو بر بالين پيغامبر عليه السلام نشسته بودند عايشه پيغامبر را گفت
«يا نبى اللّه وقت نماز است و تو طاقت آن ندارى كه بمسجد روى. كرا مىفرمايى از
ياران تا پيش نمازى كند؟» گفت «ابو بكر را» رضى اللّه عنه. ديگرباره گفت «كرا فرمايى؟»
گفت «ابو بكر را.» ديگرباره گفت «كرا فرمايى تا پيش نمازى كند؟» گفت «ابو بكر را.»
ساعتى بود. عايشه نرمك حفصه را گفت «من سه بار گفتم، تو يكبار بر اين جمله بگوى كه
امير المؤمنين ابو بكر رضى اللّه عنه مردى تنگدل است و ترا عظيم دوست دارد، و چون
جايگاه ترا يعنى محراب از تو خالى بيند گريه بر او افتد و خويشتن نگاه نتواند
داشت، نماز بر وى و بر قوم تباه شود. و عمر مردى صلب و محكمدل است. فرماى تا او
پيشنمازى كند.» چون حفصه بدين عبارت با پيغامبر عليه السلام بگفت پيغامبر عليه
السلام گفت «مثل شما چون مثل يوسف و كرسف است. من آن نخواهم فرمود كه شما خواهيد.
آن خواهم فرمود كه صواب و صلاح در آن باشد. ابو بكر را بگوييد تا پيش رود و نماز
جماعت كند.»
12- لفظ خبر اين است «انتنّ صواحبات يوسف و كرسف.» با همه بزرگى و
علم و زهد و پارسايى عايشه پيغامبر عليه السلام خلاف آن فرمود كه عايشه خواست. پس
بنگر كه راى و دانش ديگر زنان بچه اندازه باشد.