responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : سير الملوك (سياست نامه) نویسنده : خواجه نظام ‌الملک توسي    جلد : 1  صفحه : 226

وزيرش بود گبرى بود توانگر كه او را بزر جوميد ديزو گفتندى. بر كوه طبرك ستودانى كرد از جهت خويش كه امروز برجاى است و آن را]99 b[ اكنون ديده سپاه‌سالاران مى‌خوانند، بر بالاى گنبد فخر الدوله نهاده است.

و فراوان رنج ديد و زر هزينه كرد بزر جوميد تا آن ستودان بدو پوشش بر سر آن كوه تمام كرد. مردى بود كه محتسبى رى كردى نام او بآخرآسان. آن روز كه آن ستودان تمام شد ببهانه‌اى بر آنجا شد و بانگ نمازى بلند بكرد.

ستودان باطل گشت. بعد از آن ديده سپاه‌سالاران نام كردند.

حكايت‌

22- اتفاق چنان افتاد كه در آخر عهد فخر الدوله بريدان داشتند، يك روز گفتند «هر روز بامداد سى چهل كس از شهر بيرون مى‌آيند و بر اين ديده مى‌شوند و تا آفتاب زرد بر آنجا مى‌باشند. آنگاه فرود مى‌آيند و در شهر مى‌پراكنند و اگر كسى از ايشان پرسد كه «شما هر روز بر اين ديده بچه كار مى‌شويد؟» گويند «بتماشا.» فخر الدوله فرمود كه «برويد و ايشان را پيش من آريد و هرچه با ايشان ببينيد بياريد.» قومى از مقيمان درگاه برفتند و بر آن كوه شدند. زير ديده- بر ديده نتوانستند شد- آواز دادند تا آن جماعت بشنيدند. فرونگريستند. حاجب فخر الدوله را ديدند با قومى از حواشى.

نردبان‌[1] فروگذاشتند تا آن گروه برآمدند. نگاه كردند، شطرنجى ديدند گستريده و نردى و دوات و قلم و كاغذ و سفره‌اى نان و دو سبوى آب و كوزه‌اى و كوخى‌[2] بازافكنده. گفت «برخيزيد كه فخر الدوله شما را مى‌خواند.» ايشان را برد تا پيش فخر الدوله. قضا را صاحب در پيش فخر الدوله نشسته بود.

فخر الدوله از ايشان پرسيد كه «شما چه قوميد و بچه كار هر روز بر اين ديده‌


[1] - نردبان‌PCK : مردمان‌N

[2] - كوخى‌NP : حصيرى‌CK

نام کتاب : سير الملوك (سياست نامه) نویسنده : خواجه نظام ‌الملک توسي    جلد : 1  صفحه : 226
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست