20- مثل عمّال معطّل و محروم نيز همين مزاج
دارد. چون كسانى كه ايشان در دولت شغلهاى بزرگ و عملهاى]99 a[ سنگى كرده باشند و معروف
و مشهور باشند و حق خدمت دارند، واجب نكند حق ايشان را فروگذاشتن و ايشان را ضايع
و محروم و بىنصيب ماندن و عمل نافرمودن كه نه از مروّت در خورد و نه از مصلحت
باشد، بلكه چنان واجب ديدهاند كه ايشان را عمل فرمودهاند و يا معيشتى ارزانى
داشتهاند[1] بر قدر
كفاف ايشان تا هم بعضى از حقهاى ايشان گزارده باشند و هم ايشان از دولت بىنصيب
نباشند. و ديگر گروهى باشند از اهل علم و اهل فضل و ابناى مروت و اهل شرف كه ايشان
را در بيت المال نصيب باشد و مستحق نظر و ادرار باشند، نه كسى ايشان را شغلى
فرمايد و نه نظرى و ادرارى يابند و نه معيشتى. چون محروم مانند و[2]
از دولت بىنصيب گردند و روزگار فراز آيد كه در آن روزگار كسان پادشاه بىخبر
باشند و بىتوفيق، احوال اين مستحقان را بپادشاه برندارند و اين متصرفان را عمل
نفرمايند و شريفان و عالمان را ادرار و معيشت ندهند، اين طايفه چون اميد از آن
دولت بردارند بدسگال دولت شوند، عيبها كه در عاملان و دبيران و نزديكان پادشاه
دانند بر صحرا افكنند و بسمع پادشاه نرسانند و ارجافها او كنند[3]
و يكى را كه باآلتتر باشد و سپاه و خواسته دارد در پيش دارند و[4]
تخليطها كنند و بر پادشاه بيرون آرند و مملكت را آشفته دارند چنانكه در روزگار فخر
الدوله كردند.
حكايت در اين معنى
21- چنين گويند كه در شهر رى بروزگار فخر الدوله كه صاحب عباد