17- پس سلطان الپ ارسلان يك ماه با اردم سخن
نگفت و روى بر وى گران كرد تا بزرگان در خرمى شفاعت كردند و بسيار بگفتند]89 a[ تا دل خوش كرد و از سر
اين حديث درگذشت.
*** و اكنون بسر حديث بازشويم.
18- و هرگاه كه مجهولان و بىاصلان و بىفضلان را عمل فرمايند و
معروفان و فاضلان و اصيلان را معطل و ضايع بگذارند و يكى را پنج شغل فرمايند و يكى
را يك عمل نفرمايند دليل بر نادانى و بىكفايتى وزير باشد. پس اگر وزير كافى و
دانا نباشد[1] علامت آن
بود كه زوال ملك و دولت و فساد كار پادشاه مىطلبد[2].
و بدترين دشمنان است از جهت آنكه چون ده عمل يكى مرد را فرمايند و نه مرد را يك
عمل نفرمايند[3] در آن
مملكت مردمان معطل و محروم بيش از آن باشند كه مردم با عمل، چون چنين باشد اين
بيكاران همكارى كنند و باشد كه اين كار درتوان يافت و باشد كه درنتوان يافت.
حكايت در اين معنى
19- و مثل اين معنى چنان است كه روزى يكى كه فساد ملك مىجويد 71 و توفيرها مىنمايد خداوند عالم را بر
آن داشته است كه «جهان صافى است و هيچ جايگاهى مخالفى و دشمنى نيست كه مقاومتى
تواند كردن. قرب چهارصد هزار مرد جامگى مىخورند، هفتاد هزار مرد كفايت باشد كه
بدارند و بهر وقت اگر حاجت افتد بمهمّى نامزد كنند ديگر همه را اجرا و جامگى
بازگيرند تا خزانه را هر سال چندين هزارهزار دينار توفير باشد و باندك روزگار
خزانه پر زر