responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : سير الملوك (سياست نامه) نویسنده : خواجه نظام ‌الملک توسي    جلد : 1  صفحه : 194

ديگر بكردند در مقابله ژاشت و؟؟؟ فامر و كميج‌[1] 63 در حدّ ختلان نام آن ويشگرد، برجاى است و آبادان و آن سلاح‌خانه و اسپ رمه همچنان بر حال خويش است، و رباطى چند شهرى حصين هم بر اين‌گونه بسبيجاب‌[2] بكردند، برجاى است و آبادان، و حصارى بر راه خوارزم كه آن را فراوه خوانند و حصارى بدر بند و حصارى باسكندريه چنانكه ده حصار بكردند هر يكى چون شهرى. هنوز مال بيش آمد. بفرمود تا اين مال را كه از همه عمارت زيادت آمده بود بردند و بر مجاوران و مسكينان مكّه و مدينه و بيت المقدس تفرقه كردند.

حكايت‌

10- زيد بن اسلم گفت: شبى امير المؤمنين عمر 64 بن الخطاب‌[3] رضى اللّه عنه بتن خويش عسس مى‌گشت و من با وى بودم. از مدينه بيرون شديم و در آن صحرا ديوار بستى بود بيران و در آن جايگاه آتشى مى‌تافت. عمر مرا گفت «يا زيد بيا تا آنجا شويم و بنگريم‌]48 b[ تا كيست كه نيم شب آتش افروخته است.» رفتيم. چون بنزديك رسيديم زنى را ديديم كه ديگكى بر سر آتش نهاده بود و دو بچگك طفل در پيش او بر زمين خوفته و مى‌گفت «خداى تعالى داد من از عمر بدهاد كه او سير خورده و ما گرسنه.» عمر كه آن بشنيد مرا[4] گفت «يا زيد اين زن بارى از همه خلق مرا بخداى سپارد. تو اينجا باش تا من بنزديك زن شوم و از حال او بررسم.» رفت تا پيش زن و گفت «بدين نيم‌شب چه مى‌پزى در اين صحرا؟» گفت «زنى درويشم و در مدينه سراى ملك ندارم و بر هيچ چيز قادر نيستم و از شرم آن‌كه دو طفل من از گرسنگى بگريند و بانگ دارند و من‌


[1] - ژاست و وامر؟؟؟ و بكيچ‌N : و نام اوامر و بكچ كردندC : و او مر كيج‌R : و اومر و بكچ‌B : و امروز هست‌P -:K

[2] - بسجاب‌N : بجانب سنجارPK -:C

[3] -+ راN

[4] - مراC : زيد راNPK

نام کتاب : سير الملوك (سياست نامه) نویسنده : خواجه نظام ‌الملک توسي    جلد : 1  صفحه : 194
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست