responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : سير الملوك (سياست نامه) نویسنده : خواجه نظام ‌الملک توسي    جلد : 1  صفحه : 195

چيزى ندارم كه ايشان را سير كنم و همسايگان بدانند كه ايشان از جهت گرسنگى مى‌گريند و من عاجز مانده‌ام، از دى باز اينجا بيرون آمده‌ام. و هر زمان كه ايشان از گرسنگى بگريند و طعام خواهند من اين ديگ را بر سر آتش نهم و گويم «شما بخسپيد و خوابى بكنيد تا بوقت بيدار شدن شما اين ديگك رسيده باشد.» دل ايشان بدين خورسند كنم و بدين اوميد بخوسپند. چون بيدار شوند چيزى نبينند، باز بانگ مى‌دارند، و همين ساعت ببهانه‌اى ايشان را بخوابانيده‌ام. در اين دو روز نه من چيزى خورده‌ام و نه ايشان و در اين ديگ بجز آب تهى چيزى نيست.» عمر را دل بسوخت و گفت «بداد است اگر بر عمر نفرين كنى و او را بخداى تعالى سپارى.» و اين زن نشناخت عمر را. عمر گفت «زمانى صبر كن و هم اينجا مى‌باش تا من بازآيم.» پس عمر از پيش زن بازگشت.

11- چون بمن رسيد مرا گفت «گام بردار تا بخانه ما.» چون بدر خانه خويش رسيد من بر در خانه بنشستم. او در رفت. درنگى بود. بيرون آمد دو انبان بر دوش گرفته. مرا گفت «رو تا نزديك آن سرپوشيده‌]58 a[ بازرويم.» من گفتم «يا امير المؤمنين اگر چاره نيست از اين رفتن تا آنجا اين انبانها بر گردن من نه تا اين بار من برگيرم.» عمر گفت «يا زيد اگر اين بار تو برگيرى بار گناهان از گردن عمر كى برگيرد؟» همى رفت تا نزديك آن زن. انبانها از گردن فروگرفت و پيش او بنهاد. يكى آرد بود و يكى برنج و نخود و دنبه و پيه. مرا گفت «اى زيد تو در اين صحرا رو و هرچه يابى از خار و درمنه گرد كن و زود بيار.» من بطلب هيزم رفتم و عمر كاسه برگرفت و آب آورد و برنج و نخود را بشست و در ديگ كرد و قدرى دنبه و پيه در او كرد و از آن آرد كماجى بزرگ بكرد. من هيزم بياوردم. عمر بدست خويش آن ديگ بپخت و آن كماج در زير

نام کتاب : سير الملوك (سياست نامه) نویسنده : خواجه نظام ‌الملک توسي    جلد : 1  صفحه : 195
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست