هزار هزار دينار هارون الرشيد را خرج افتاد
كه بمردمان داد. پس زبيده گفت «بيت المال بدست تست و جواب آن بقيامت از تو خواهند
نه از من. بدانچه در اين حال توفيق يافتى از عهده بعضى بيرون آمدى و هرچه تو دادى
مال مسلمانان بود كه بمسلمانان دادى. و چيزى كه من خواهم كرد از مال خويش خواهم
كرد از بهر رضاى خداى را و رستگارى قيامت را، چه من دانم كه از اين جهان مىبايد
رفت و اين همه نعمت و خواسته مىبايد گذاشت. بارى چيزى از جهت توشه قيامت را بدان
جهان فرستم بدست خويش.»
8- پس چندين بار هزار هزار دينار جواهر و نقره و جامه از خزانه خويش
بيرون گرفت و گفت «مىبايد كه اين همه در كار خير بخرج شود چنانكه تا قيامت اثر آن
و دعاى بخير منقطع نگردد.» پس بفرمود از كوفه تا بمكه و مدينه بهر مرحلهاى چاهها
كنند سرفراخ و از بن تا سر بسنگ و خشت پخته]48 a[ و گچ و آهك ريخته برآرند و حوضها و مصنعها
كنند همچنين تا حاجيان را در باديه از جهت آب رنجى و تقصيرى نباشد كه هر سال چندين
هزار حاجى از بىآبى در باديه مىمردند. اين همه چاهها بكندند و اين همه حوضها
بكردند، هنوز از اين مال بسيارى بماند. بفرمود تا ثغرها و[1]
حصارهاى حصين كنند و از جهت غازيان سلاح و اسپ ماديان و نر خرند و چندانى ضيعت و
ملك بخرند كه بهر حصارى سال تا سال هزار و دو هزار مرد غازى را بوقتهاى ضرورت نان
و علف باشد و اسپان زه مىكنند[2].
9- پس از اين مال باقى بر سرحدّ كاشغر و بلور و شنكان[3] شهرى با چهار ديوار محكم بكردند و
نام او بدخشان 62 نهادند و امروز بر جاى است و آبادان، و
حصارى