*** 3- و كمال خرد مرد آن باشد كه خود خشم
نگيرد، پس اگر گيرد بايد كه عقل او بر خشم چيره باشد نه خشم او بر عقل. و هركه را
هواى نفس او بر خرد چيره باشد چون بشورد خشم او مر چشم خرد او را بپوشاند و همه آن
كند و فرمايد كه از ديوانگان بوجود آيد و باز هركه را خرد او بر هواى نفس او غالب
باشد بوقت خشم خرد او خواست نفس او را بشكند و همه آن كند و فرمايد كه بنزديك همه عاقلان
پسنديده باشد و مردمان ندانند كه او در خشم شده است.
حكايت
4- روزى حسين بن على رضوان اللّه عليهما با قومى از صحابه و وجوهان
عرب بر سر خوان نشسته بود و نان مىخورد و جبّهاى ديباى رومى گرانمايه نو پوشيده
بود و بركانى[1] 50 بغايت نيكو بر سر بسته. غلامى خواست كه
كاسهاى خوردنين در پيش او بنهد و از بالاى سر او ايستاده بود.[2]
قضا را كاسه از دست غلام رها شد و بر سر و دوش حسين بن على آمد و دستار و جبّه
بيشتر از خوردنى آلوده شد. و بشريتى در حسين پديدار آمد و از طيره و خجالت رخسار او
بر- افروخت. سر برآورد و در غلام نگريست. غلام چون چنان ديد بترسيد كه او را ادب
فرمايد. گفت «وَ الْكاظِمِينَ الْغَيْظَ وَ الْعافِينَ عَنِ النَّاسِ»]47 b[ [3] حسين رضى اللّه روى تازه كرد و گفت
«اى غلام ترا آزاد كردم تا بيكبارگى از خشم و مالش من ايمن گردى.» همه حاضران را
از آن حلم و بزرگوارى حسين در چنان حال عجب آمد و پسنديده داشتند.