5- و گويند معاويه سخت بردبار و حليم بوده است چنانكه روزى مردى جوان
بوقت آنكه بار داده بود و همه بزرگان در پيش او نشسته بودند و ايستاده درآمد با
جامه خلق و سلام كرد و در پيش او گستاخ بنشست و گفت «يا امير المؤمنين من امروز
بمهمّى آمدهام پيش تو، اگر وفا كنى تا بگويم.» معاويه گفت «هرچه ممكن گردد وفا
كنم.» گفت «بدان كه من مردى عزبم و زن ندارم و مادر تو شوى ندارد. او را بزنى بمن
بده تا من با زن شوم و او با شوى شود و ترا ثوابى حاصل آيد.» معاويه گفت «تو مردى
جوانى و او زنى پير است چنانكه در همه دهان او يك دندان نيست. بچه رغبت مىكنى
بدو؟» گفت «بدان كه شنيدهام كه او كونى بزرگ دارد و من كون بزرگ دوست دارم.»
معاويه گفت «و اللّه كه پدرم او را هم از جهت اين معنى بزنى كرد و بجز اين هنرى
نداشت.
و ليكن اين سخن با مادر بگويم، اگر او رغبت كند هيچ كس از من اوليتر
نيست بدين دلالگى كردن.» و هيچ تغيّرى در او نيامد و از جاى خويش بنگشت و همه
مردمان اقرار دادند كه از او حليمتر نتواند بود.
*** 6- و داناان گفتهاند بردبارى نيكوست و ليكن بوقت كام كارى
نيكوتر، علم نيكوست و ليكن با هنر نيكوتر، نعمت نيكوست و ليكن بشكر و برخوردارى
نيكوتر، طاعت نيكوست و ليكن با علم و خداى ترسى نيكوتر.