برند و من فردا شب بديدن آن زيرزمين بسراى
تو مىآيم ناشناس تا چشمى بر آن بقعه اندازم و ببينم تا چگونه آمده است و نخواهم
كه او از هيچ تكلّفى كند كه در وقت بازخواهم گشت.» و قاضى را گسيل كرد و در وقت
قاصدى را باصفهان فرستاد تا خداوند زر بيايد. ديگر شب نيمشبى بسراى قاضى رفت و آن
سردابه بديد و بپسنديد و قاضى را گفت «بايد كه تو روز سهشنبه پيش من آيى تا آنچه
معدّ شده است ببينى.» گفت «چنين كنم.» و چون از سراى قاضى بازگشت خزينهدار را
فرمود تا صد و چهل آفتابه پر زر در خانهاى بنهند و سه قرابه پر مرواريد و جامى زرين
پر ياقوت كنند و جامى پر لعل و جامى پر فيروزه همه بر آفتابهها بنهند.
11- چون خزينهدار از اين بپرداخت روز شنبه مرد دو آفتابه زر فرا
رسيد. عضد قاضى را بخواند و دست او گرفت و در آن خانه برد كه مال نهاده بود. قاضى
كه آن آفتابهها بديد و جواهر خيره بماند. عضد گفت «در اين هفته نيمشبى گوش بآمدن
اين مال همى دار.» پس از آن خانه بيرون آمدند و قاضى بازگشت و از شادى دل اندر برش
همى پريد. ديگر روز عضد خداوند دو آفتابه را گفت «خواهم كه هم اكنون پيش قاضى روى
و او را بگويى كه «من مدتى صبر كردم و حرمت تو نگاه داشتم و بيش از اين احتمال
نخواهم كرد و همه شهر دانند كه مرا و پدر مرا چه مال و نعمت بود و بر قول من بهمه
جايگاه گواهى دهند. اگر زر]25 a[ من بدهى فبها و نعمه و الا هم اكنون پيش عضد
الدوله روم و از تو تظلّم كنم و آن بىحشمتى بر سر تو آرم كه جهانيان از تو عبرت
گيرند.» بنگر تا چه جواب دهد. اگر زرت بازدهد همچنان با پيش من آى و اگر ندهد چنانكه
رود مرا خبر ده.»
12- جوانمرد پيش قاضى رفت و نزديك او بنشست و همچنين با او بگفت.
قاضى