اين قبل از امام عمر بن عبد العزيز است رضى
اللّه عنه. چون نوبت خلافت بدان امام عادل رسيد، در ازالت مظالم و رد آن مبالغت
تام نمود. در كتاب «منتظم» ابن جوزى رحمه اللّه آورده كه سليمان بن عبد الملك خلافت
را بعد از خود به عمر بن- عبد العزيز داد، و آن شب كه سليمان وفات مىكرد، عمر بن
عبد العزيز رضى اللّه عنه به امر تكفين و تجهيز او مشغول بود، و بامداد چون او را
دفن كردند، عمر بن- عبد العزيز به خانه آمد، و چون شب استراحت نفرموده بود، ساعتى
به استراحت مشغول شد. و او را فرزندى صالح زاهد بود كه در زهد و صلاح قرينه او
بود.
بر بالين پدر آمد، و گفت: اى پدر چه خسپيدهاى؟ اين كار را در گردن
تو انداختند، برخيز، و به رد مظالم مشغول شو. گفت: اى فرزند من شب نغنودهام، گفتم
ساعتى استراحت كنم، و بعد از پيشين برخيزم، و به رد مظالم مشغول گردم. فرزند گفت:
اى پدر تو اعتماد بر حيات دارى كه بعد از پيشين زنده باشى؟ برخيز و
به رد مظالم مشغول شو كه مبادا كه تا وقت ظهر زنده نباشى، و بار مظلمهها در گردن
تو بماند.
و خداى تعالى ترا بدان عقوبت فرمايد. عمر گفت: الحمد للّه كه خداوند تعالى
از پشت من بيرون آورد كسى را كه اعانت مىكند مرا در دين من. فى الحال برخاست و
بيرون آمد، و مردمان را جمع كرد، و خطبه خواند و فرمود: خداوند تعالى برايمه عدل
واجب گردانيده كه مظالم مسلمانان را رد كنند، و من اول مظلمهاى كه رد مىكنم
مظلمه اولاد مروان است، و اول از مظالمان ايشان كه رد مىكنم، اراضى فدك است كه از
حضرت پيغامبر صلى اللّه عليه و سلم باز مانده، و ابو بكر صديق رضى اللّه عنه ازواج
و اهل بيت پيغامبر را صلى اللّه عليه و سلم از آن روزى داد، و آنچه باقى ماند در
سلاح و اسپ غازيان صرف كرد، چنانچه آن حضرت صلى اللّه عليه و سلم در آن عمل
مىفرموده. بعد از آن عمر بن الخطاب رضى اللّه عنه به طريق آن حضرت صلى اللّه عليه
و سلم و صديق رضى اللّه عنه عمل كرد. و بعد از ايشان بعضى از خلفا فدك را به اقطاع
به مروان بن الحكم دادند كه جد ما بود- زيرا كه مروان پدر عبد العزيز است- و آن
فدك در دست اولاد مروان بازماند، و آن را ميراث و حقخود دانستند. گواه باشيد كه
من آن را رد