نام کتاب : سفرنامه گوهر مقصود: خاطرات سياسى و اجتماعى دوره استبداد صغير نویسنده : طهرانى، سيد مصطفى جلد : 1 صفحه : 99
كشتزار عمل جز تخم مسكنت نكارم و از خرمن
ذريعت جز حاصل محبّت برندارم.
مستدعى چنانم كه اين مأموريت را به ديگرى مرحمت فرمايى و اين تكليف
را به غير من واگذار نمايى.»
مقدارى فضولى كردم و بوالهوسىهاى خود را اظهار مىداشتم. گاهى از
بىحالى خود مىخنديديم و گاهى به بىسعادتى خود مىگريستم.
[هشدار عقل]
در آن حال خسته شده، در گوشهاى نشستم. درياى فكرم متلاطم و لشكر
خيال در اطرافم متهاجم شدند. فرّاشان همّت، صفحه دل را روفته، جاسوسان وسوسه را
بيرون نموده و به فرش سعادتش مفروش داشتند. طنطنه شهسوارى و كوكبه شهريارى سلطان
عقل نمودار گرديد. تمام ذرّات وجودم از پى تعظيمش برخاستند، بندهوار در مقابلش
ايستادند.
آن تاجدار افسر سعادت و كامكار مسند شرافت به نظر هيبت به سويم
نگريست، كه اى ديوانه عوام، و اى جاهل خام، خيالات، تو را در محذورات انداخته و در
تيه ضلالت سرگردانت ساخته، طريقه انسانيت و وتيره آدميّت را فراموش نمودهاى. مگر
ندانستهاى:
بنى
آدم اعضاى يكديگرند
كه
در آفرينش ز
يك گوهرند
(سعدى)
آنانى كه در خون خود غلطان و كسانى كه در محبس و زندانند، مگر از نوع
تو نيستند؟
تو را بر ايشان چه فضيلتى است؟ و اگر ايشان از جنس تو هستند و تو را
عضوند، چگونه احساس الم آنان و مصيبت ايشان را نمىنمايى؟
و اگر از زحمات و صدمات ايشان متأثرى[1]
چرا به چاره نمىپردازى؟