نام کتاب : سفرنامه گوهر مقصود: خاطرات سياسى و اجتماعى دوره استبداد صغير نویسنده : طهرانى، سيد مصطفى جلد : 1 صفحه : 98
خورده به خانه معاودت نمودم.
قدرى آتش افروخته در كنارش نشستم و به دعا خواندن مشغول شدم. اذان
صبح گفتند، نماز خوانده، مقدارى قرآن قرائت كرده، خوابيدم.
[عافيت]
چهار ساعت از دسته روز شانزدهم گذشته از خواب بيدار شده، وضو ساخته
به حرم مطهّر مشرّف شدم، به طريق نيازمندان مانند روزان گذشته از باب ضراعت و
مسكنت داخل شده، خرقه فقر بر دوش و كشكول سؤال در دست، در پشت سر ضريح مطهّر
ايستاده، خود را در كمال عافيت و در عين صحّت و سلامت يافتم.
دانستم كه تفضلات و عنايات دوست، شامل حال من مهجور گرديده و رنجوريم
به كلّى برده، تشكر نموده و محمدت خواندم. عرضه داشتم: «مولاى من! زمام امور
ممكنات و رشته فيصل جمهور كائنات در كف كفايت شماست. بدون اجازه شما باران از آسمان
نيايد و گياهى از زمين نرويد. علمم را تو عنايت فرما و عملم را تو سعايت نما.
اصلاح امور شيعيان و حمايت ايشان و رتقوفتق كار ايشان در عهده خودت
هست.
اگر ظالمان را طغيان است، درياى غضب شما هم بىپايان است. مرا به
دعوت جاهلان و تربيت فرومايگان ميلى نيست، زيرا كه نه جرأتى هست و نه طاقتى. من
درويش به تخت پوست طنبلى قناعت كرده و به دلق تنپرورى ساختهام. نه گردنم تاب به
زنجير دارد و نه پايم طاقت خوردن چوب امير. از كتك سرباز بىنيازم فرما و در بالاى
دار به منصور حلّاج هم آوازم منما. زيرا كه گلوله تفنگ قزاق از برايم دل و دماغى
باقى نگذارده و غارت يغماييان، ديگر در خانهام چيزى باقى ننهاده، نعره توپ كروپ،
پرده گوشم را دريده و تموّج خون بىگناهان، قوّت از اعضايم كشيده و ناله در خون
طپيده كنان، رگ و تينم[1] را بريده.
در اين طريق خطرناك به سوى ضحاكم دلالت منما و در اين راه باريك به حبس پركينگ[2] هدايتم مفرما. من بينوا به غير از
دعا هنرى ندارم و در