نام کتاب : سفرنامه گوهر مقصود: خاطرات سياسى و اجتماعى دوره استبداد صغير نویسنده : طهرانى، سيد مصطفى جلد : 1 صفحه : 3
تا آنكه تير دعايم به هدف اجابت رسيد، و
نيّر اقبالم از افق وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادِي عَنِّي
فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ[1]
بدميد.
[ملاقات با دوستان]
در ليله ششم شهر شعبان، در مسجد شاه طهران از ديدگان آب بر جراحت دل
بريان مىريختم، در آن حال به خدمت جمعى از دوستان رسيدم كه در صحن مسجد، بيت
الحزنى ساخته و دل در مصيبت ستمكشيدگان از مشروطهخواهان درباخته بودند، به
سوگوارى و عزادارى اشتغال و به ذكر اين مصيبت در مقال بودند. چون مرا ديدند به
قوّه مغناطيس ملّى به سوى خود كشيدند و در گرد من بخزيدند، مقالات جان سوز و
مذاكرات آتش افروز در ميان نهادند كه چگونه تلاطم امواج ظلم، كشتى حيات اين مملكت
را در گرداب فنا درافكنده و تراكم افواج جور، لاله عذاران اين ملك را به خاك مذلّت
درانداخته، پس به ياد شهيدان بهارستان، دامان از سرشك چون جيحون شد به قسمى كه
نزديك بود كه روح از تن و جان از بدن بيرون رود. هركس ديگ هوس مىپخت و راه چاره
مىجست. آن عدّه معدود، راه چاره را مسدود و مقصود را مفقود يافتند.
مأيوسانه دور آمال و آرزوى خود را قلم كشيدند. مذاكره از مسافرت و
هجرت پيشآمد.
گفتگويى از چكيده غيرت و منبع حميّت محقّق الكلام، حسام الاسلام شد
كه آن يگانه منادى مشروطيت، از ميان اين مردم پست فطرت خود را كنار كشيده، اخوى
مقدسشان وصول مراسلات ايشان را از ارض اقدس اظهار فرمودند و جناب مستطاب قدوة
الناطقين مشير الواعظين كه در آن محفل، چون نور در ديده و قوّت در دل بود، اظهار
فرمود كه: «فردا من از طهران به خراسان عازمم و فرار از اين شهر را جازمم».
از فقدان ايشان تأسف خورديم و تلهّف گفتيم. قرار شد فردا به متابعت
سنت سنيّه، ايشان را مشايعت نماييم. بعضى در همان حال ايشان را وداع نمودند.
[1] -« و چون بندگانم درباره من از تو پرسش كنند[ بگو]
من نزديكم و چون بخوانندم، دعاى دعا كننده را اجابت كنم» بقره 2/ 186.
نام کتاب : سفرنامه گوهر مقصود: خاطرات سياسى و اجتماعى دوره استبداد صغير نویسنده : طهرانى، سيد مصطفى جلد : 1 صفحه : 3