نمىدانم ما را چه رسيده بود كه تمام در زير زنجير رقيّت و بسته به
قيد عبوديت بوديم و از حال پيشينيان خود پندى نگرفتيم و از روز سخت مستقبل خود
نينديشيديم.
بديهى است كه جز مرض جهل و نادانى و بىعلمى مرض ديگرى نداشتيم.
معلمان ما نادان، پرستاران ما جاهل، مربّيان ما از خدا غافل، تا چشم
گشوديم، فقر و مسكنت ديديم. تا زبان باز نموديم، نان و گوشت گفتيم. هرچه دويديم به
جايى نرسيديم. علماى ما به پرده عرفان چشم ما را بستند كه پيغمبر- صلّى اللّه عليه
و آله و سلّم- «الفقر فخرى»[3] فرمود.
رؤساى ما به سنگ زهد، دهان ما را شكستند كه حضرت ختمى مرتبت- صلّى
اللّه عليه و آله و سلّم- سنگ قناعت بر شكم مبارك بسته است. از براى لقمه نانى،
جانى داديم تا عمرى گذرانيديم و از براى شربت آبى، سرشكها از ديده باريديم، تا
گلويى از خون دل، تر نموديم و ليكن مرشدين و واعظين، با خائنين ساختند. گوشت مرغ و
طيهو خوردند و شربت آب حيات نوشيدند و صاحب پارك الشّريعة و درشكه شدند.
اگر به حضرت آقا اعتراض رفت كه اينها تبذير است در جواب آيه قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ
وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ[4] قرائت فرمودند و اگر از براى خودمان درصدد تحصيل برآمديم از روى غضب
و شدت يَوْمَ ... فَتُكْوى بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ
ظُهُورُهُمْ هذا ما كَنَزْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ ...[5]
بيان نمودند. اگر نشنيديم تكفير كردند و تفسيق