نام کتاب : سفرنامه گوهر مقصود: خاطرات سياسى و اجتماعى دوره استبداد صغير نویسنده : طهرانى، سيد مصطفى جلد : 1 صفحه : 230
داريد به اتفاق برويم پستخانه، شايد از
طهران خبرى تحقيق نماييم و شما هم گردشى كرده باشيد.»
قبول كرديم، به اتفاق آن خادم آمديم در ارك دولتى؛ پستخانه هم در ارك
بود. چون اجزاى پستخانه تماما نيامده بودند در كنار ارك نشستيم.
[ماجراى دعواى روسى و خراسانى]
يك نفر روسى را ديدم در كنار ديوار ايستاده گويا منتظر كسى هست. چيزى
نگذشت يكى از اهل خراسان رسيد، با آن روسى به گفتگو مشغول شدند، كمكم مابين آنها
صحبت به مشاجرت انجاميد، تا آنكه ديدم روسى مىگفت: «اى بىدين لا مذهب، تو
نمىتوانى مال مرا بخورى. من رعيت ميكادو امپراطور روسم.»
خراسانى هم به تدليس مىگذرانيد، من از كلام روس و مسامحه خراسانى،
عرق مليّت و غيرت اسلاميت [ام] به جنبش آمده. از براى حمايت خراسانى و اصلاح آنها
برخاستم، به نزديك آنها رفتم.
به روسى گفتم: «اى مرد، اين چه سخن است كه مىگويى، و خود را رعيت
امپراطور مىخوانى؟ مگر نمىدانى كه هر دو [ى] شما يك نوع و يك جنس هستيد؟ نسبت
شما به آدميت و شرف شما به انسانيت بهتر است از انتساب رعيتى شما به ميكادو و يا
ناپلئون.
بهتر آن است كه نظر به نوعيّت و سنخيت كه باهم داريد با يكديگر
برادرى نماييد و دوستانه گفتگوى خود را ختم نماييد تا هر دو در نزد خداى خود
شرمنده و خجلتزده نباشيد. شخص روسى چون مرا مصلح ديد، گفت: «بهتر آن است كه شما
مقدارى وقت خود را به گفتگوى ما صرف نماييد و آنچه تصديق فرماييد من قبول مىكنم».
لابد من هم قبول نمودم. روسى گفت: «جناب آقا اوّلا بدانيد كه من و
اين مسلمان هر دو يهودى هستيم! و هر دو از اهل بخارا مىباشيم و هر دو از يك
خانواده و يك طايفه و يك قبيله هستيم و هر دو فيروزهفروش هستيم.
پدر اين شخص در پنجاه سال قبل از براى داد و ستد فيروزه به خراسان
آمد، چون
نام کتاب : سفرنامه گوهر مقصود: خاطرات سياسى و اجتماعى دوره استبداد صغير نویسنده : طهرانى، سيد مصطفى جلد : 1 صفحه : 230