نام کتاب : سفرنامه گوهر مقصود: خاطرات سياسى و اجتماعى دوره استبداد صغير نویسنده : طهرانى، سيد مصطفى جلد : 1 صفحه : 219
قرض، حفظ ناموس مملكت را خواهانم، ولى امروز
گوهر گرانبهاى عدل و درّ پربهاى احسان كه برحسب فريضه، مرا وظيفه است، هرچه در
خزانه كسرويّه بود شما دزدان به يغما برديد و به جاى آن، ظلم و عصيان نهاديد.
حال با مطالبه طلبكار، ندادنش مرا بسيار دشوار است. زيرا كه
گفتهاند:
«عليك بالعدل اذ ولّيت مملكة و احذر من الظلم فيها غاية الحذر،
فالملك يبقى مع الكفر المقيم و لا يبقى مع الظلم فى بدر و لا حضر.»[1]
يعنى: تولّاى مملكت بسته به اشاعه عدل و احسان و رفع ظلم و طغيان است
زيرا كه ملك را با كفر مىتوان مقيم داشت ولى با ظلم نمىتوان پنداشت. حال شما را
در اين باب آنچه جواب است به عرض رسانيد.»
[كيد مخرّبان حقوق]
آن مخرّبان حقوق سلطنت و مضيّعان اساس دولت كه در حضور پدر اين ملّت
حاضر بودند به مضمون: «من عدل فى سلطانه استغنى عن اخوانه»[2]
دانستند كه شعشعه انوار عدل و طنطنه جلال احسان، سلطان را از كيد درباريان بىنياز
خواهد داشت به قرينه «آفة الامراء سوء السيرة و آفة الوزراء عجب النفس و خبث
السيرة»[3] خباثت
باطن و دنائت فطرت آنان را بر آن داشت كه خاطر خطير آن پدر نامهربان را از اين
خيالات منصرف و به حركات سابق منعطف دارند.
پس جمعى از درباريان خود را به صورت حكيمان و لباس طبيبان درآورده به
خاك اوفتاده، معروض داشتند: «انّ هذا المريض ليهجر»[4]
اين مريض هذيان مىگويد و به
[1] - يعنى:« هنگامى كه سرپرستى مملكتى را به عهده
مىگيرى عدل و داد بر عهده توست. در نهايت پرهيز، از بيداد و ستم بپرهيز چرا كه
فرمانروايى با كفر ساكن مىماند و با ظلم و بيداد به سوى كمال و تمدن پا
نمىگيرد.»
[2] - يعنى:« هركس به هنگام قدرت و فرماندهى خود عدالت
ورزيد از برادران و دوستانش بىنياز شد.»
[3] - يعنى:« آفت امرا كژباطنى و آفت وزرا خودبينى و
باطنپليدى است.»
[4] - يعنى:« بىشك اين مريض به حالت هذيانگويى افتاده
است.»
نام کتاب : سفرنامه گوهر مقصود: خاطرات سياسى و اجتماعى دوره استبداد صغير نویسنده : طهرانى، سيد مصطفى جلد : 1 صفحه : 219