نام کتاب : سفرنامه گوهر مقصود: خاطرات سياسى و اجتماعى دوره استبداد صغير نویسنده : طهرانى، سيد مصطفى جلد : 1 صفحه : 218
اشك از رخسار و غبار از كنارشان، به آستين
محبّت پاك نمود، و لب درر بار به تسليت خاطر ايشان به پذيرايى گشود.
بعد سر به سوى آسمان كه اى قادر سبحان، تو مىدانى اين فرزندان مظلوم
مرا غير از اشعه انوار لطفت دادرسى و سواى طنطنه قهرت فريادرسى نيست.
پس آن درخشنده كوكب سعادت و تابنده مهر فتوّت از روى شفقّت روى به
فرزندان نمود و فرمود: «من در آغاز جوانى و ابتداى ايّام كامرانى كه در حجله عصمت،
در پس پرده عفّت نشسته بودم پدر تاجدار شما كه وارث تخت كيان و ثمره شجره طيبه
پيشدادايان است، باب خواستگارى به رويم گشود و مرا به اميد وصالش نامزد فرمود و
كابينى از برايم مقرّر و صداقى به نامم معيّن داشت كه عند المطالبه دريافت دارم و
در مقام حاجت به مصرف رسانم.
و آن صداق عدل و احسان و رفع ظلم و عصيان بود و اين مهرالمثلى است كه
از براى تمام نوعروسان وطن برقرار است و اين قرض بر ذمّه سلاطين فرض است كه به
اداى آن، شاهد زيباروى مقصود را در آغوش بتوان كشيد و به بهاى آن دلبران خوشمنظر
تمام ممالك را مىتوان خريد.
حالكه مرا زمان فقارت[1] و مقام
حاجت است به آن صداق محتاج و از استردادش لاعلاجم. خوب است از پريشانى و بينوايى
من، شرحى در آستان مقدّسش، معروض داريد، شايد عقده از دلم بگشايد[2]
و به اداى صداقم زنگ كدورات از خاطرم بزدايد.»
فرّاش باد صبا كه جاسوس هر بيگانه و آشناست به چابكى و تردستى اين
خبر را به عتبه آن پدر تاجدار رسانيده، از پيغام مادر، حال پدر افسرده و خاطرش
شكسته گرديد.
جز اداى حق مادر وطن چاره نديد.
حافظان آن درگاه و خادمان آن بارگاه و كسانى كه حلّ و عقد امور در كف
و مملكتى را در معرض تلف درآورده بودند، احضار داشت و فرمود:
«امروز مرا دينى بر ذمّه و قرضى در گردن است كه به اداى آن ناچارم و
به ردّ آن