نام کتاب : سفرنامه گوهر مقصود: خاطرات سياسى و اجتماعى دوره استبداد صغير نویسنده : طهرانى، سيد مصطفى جلد : 1 صفحه : 161
نمايم، غير از آستانه مقدّسه بابى داخل و از
اخلاق مردم غافل نباشم.
خادمم هم در اين عقيدت مرا شرحى نصيحت نمود و بدين طريقت تصويبم كرد.
بعد برخاسته به حرم مشرّف شدم. شكايات نگفتنى گفتم و رازهاى نهفتنى
آشكار نمودم. يك ساعت و نيم به اذان مانده مراجعت كرده و به منزل خود معاودت
نمودم.
چون منزلم در قرب حرم مطهّر بود، همه روزه پنج ساعت از دسته گذشته به
شرف عتبه بوسى مشرّف مىشدم. يك ساعت از شب گذشته به منزل مراجعت مىكردم، بعد را
چهار ساعت از شب گذشته تشرّف آستانه حاصل بود. يك ساعت و نيم به اذان صبح مانده
معاودت مىنمودم و هرچند دوستان و آشنايان مرا به منازل خود دعوت مىكردند، اجابت
نمىنمودم و اگر به ديدنم مىآمدند، معذرت مىخواستم.
و چند روزى سينهام به واسطه مشت سخت فرّاش حضرت متألّم و متأثّر
بود. آن درد را مىكشيدم و به ترياق صبر معالجه مىنمودم و شربت بردبارى مىچشيدم
و به طبيب هم مراجعه نمىكردم. تا آنكه آن چند روزه رمضان را گذرانيد و برحسب
قواعد نجومى اين ماه سلخ نداشت و يك روز كم بود.
[ماجراى استهلال ماه شوال]
و حقير در روز بيست و نهم شهر رمضان نيم ساعت به غروب مانده از براى
استهلال به مسجد گوهرشاد آمدم. جمعى از دوستان رسيدند، گفتند: «خوب است كه از براى
استهلال در گلدسته مسجد برويم. در آنجا هلال را بهتر مىتوان ديد.»
هرچند معذرت خواستم، نپذيرفتند، مرا به اتفاق خود بردند.
شخص مقدّسى را ديدم كه مقدارى حلوا و زولبيا در ظرفى گذارده و به
همراه خود آورده در پشتبام مسجد. من با رفقا به استهلال مشغول بوديم. ديدم آن شخص
مقدّس فرياد كرد كه من ماه را ديدم.
باوجودى كه غروب آفتاب نشده بود؛ شروع كرد به خوردن حلوا و مقدارى
زولبيا هم به من داد. من گمان كردم اين شخص مسافر است و از حلوا ما را احسانى
نموده،
نام کتاب : سفرنامه گوهر مقصود: خاطرات سياسى و اجتماعى دوره استبداد صغير نویسنده : طهرانى، سيد مصطفى جلد : 1 صفحه : 161