نام کتاب : سفرنامه گوهر مقصود: خاطرات سياسى و اجتماعى دوره استبداد صغير نویسنده : طهرانى، سيد مصطفى جلد : 1 صفحه : 126
من از كلمات آن مسلمان ديدهام گريان شد و
حالم پريشان گشت و از شدت اندوه و غصّه، زبانم از گفتار بازماند. هرچه خواستم سخنى
گويم، گريه در گلويم گره زد به سر اشاره نمودم شما به منزل خود برويد، من حال آمدن
ندارم و به اشاره خداحافظ گفته، روانه شدم.
آن بيچاره را رقّتى حاصل گشت، شفقّتى نمود، گوشه ردايم را گرفت كه من
نمىگذارم شما با اين حالت به منزل خود رويد، بايد به منزل من تشريف بياوريد، هر
دو يكديگر را به صحبت مشغول داريم و الّا از براى هر دو امشب اسباب زحمت خواهد
بود.
چون او را از اهل صفا و حالتش را بىريا ديدم، دعوتش را اجابت نمودم
و در خدمتش روانه گرديدم. به خانهاش رسيده در اطاق ظريفى كه كرسى گذارده بودند،
وارد شدم؛ در زير كرسى هردو نشستيم.
جوانى را صدا كرد. حاضر شد. بسيار معقول و باادب بود و آثار بزرگى و
تقوا و تقدّس از صورتش ظاهر بود، از قرينه دانستم كه فرزند آن جناب است.
گفت: «امشب ميهمان عزيزى داريم، چيزى از تنقلات از برايش بياور.» آن
جوان به زودى، خربزه و زولبيا و پشمك و گز اصفهان حاضر نمود.
جناب شيخ هم با استمالت بسيار مرا تكليف به خوردن مىكرد. باوجودى كه
حالت مقتضى نبود يك الف خربزه برداشتم و خوردم.
جناب شيخ در نهايت خوشرويى گاهى گز مىشكست و در دهانم مىگذاشت و
گاهى زولبيا در دستم مىداد. بعد پرسيد: «شما اهل كجا هستيد؟» گفتم: «اهل طهران.»
فرمود: «چه شغلى داريد؟» عرض كردم: «محنت كشيدن دوران.» زمان مسافرت و علّت را
استفسار فرمود.
گفتم: «جهت انقلاب طهران و زمان حركت ششم شهر شعبان بود.»
فرمود: «شما را در منزل حضرت مستطاب آقازاده حجة الاسلام آقاخوند
ملّا محمّد كاظم ديدهام و مذاق شما را پسنديدهام و غيرت اسلاميّت شما را
فهميدهام.
نام کتاب : سفرنامه گوهر مقصود: خاطرات سياسى و اجتماعى دوره استبداد صغير نویسنده : طهرانى، سيد مصطفى جلد : 1 صفحه : 126