نام کتاب : سفرنامه گوهر مقصود: خاطرات سياسى و اجتماعى دوره استبداد صغير نویسنده : طهرانى، سيد مصطفى جلد : 1 صفحه : 112
دادند. بعد آنها را برده به منزل رسانيده و در
كشيكخانه دوبار [ه] مراجعت نمودم.
كسالتى به من روى داد، خوابيدم در عالم رؤيا سيّدى را ديدم از حرم
مطهر بيرون آمده و شمشيرى در دست داشت به دست فلانى[1]
داد كه بايد با اين شمشير تمام مردم ايران را بكشى و جسد ايشان را در خون بكشى.»
البته آن سيّد، حضرت رضا- عليه السلام- بود و اين از رؤياى صادقه هم
بود.
حال معلوم است كه تو فرمايش امام- عليه السلام- را منكرى و اوامر
ايشان را امتثال نمىدارى.
چون آن پير تاريكضمير، مقدارى از اين مزخرفات به يكديگر برهم بافت و
با كميت جهل به ميدان مجادلت شتافت، من از حماقت و خرافتش تعجّب كردم، نه از روى
تعصّب، بلكه در مقام تأديب و تأدّب دست برده كاسه تريت[2]
را برداشته كه بر سرش زنم و ريشش را گرفته از خانه بيرون كشم.
صاحبخانه به اشاره التماس نمود و معذرت خواست كه بر هفوات اصحاب
ضلال[3] و بر
جهالت جهال صبر بايد نمود و عفو بايد منظور داشت و به آب نصيحت از سرچشمه حكمت،
شربت موعظت در كامش بايد نمود تا از وخامت عاقبت و سوء خاتمت جهل خود مستحضر گشته،
شايد كميت ندامت از تيه ضلالت بيرون آرد و به نور معرفت به شاهراه حقيقت هدايت
يابد.
تصديقش نمودم، تحسينش كردم و شرحى به آن پيرمرد نصيحت نمودم و مقدارى
خبر بر مذمّت ظلم از آيات قرآن و حالات گذشتگان از برايش خواندم و فصلى از معاونين
ظلمه و مجازات ايشان اظهار داشتم و گفتم: «اى مرد! حضرت خاتم النّبيين رحمة
للعالمين و ائمه طاهرين، مظهر رحمت ارحم الرّاحميناند. چگونه مىشود آن بزرگوار،
سفّاك بىباكى را شمشير دهد كه مردمان بىگناه و بيچارگان بىپناه، خصوص زنان
ضعيفه و اطفال صغير و صغيره را بكشند يا نسبت به آنها ظلمى كنند يا اهانتى