نام کتاب : دين و دولت در انديشه اسلامي نویسنده : سروش، محمد جلد : 1 صفحه : 628
نتيجه آن كه، حكومت و ولايت، مسئلهاى نيست
كه در شرع مسكوت گذارده شده و مهمل رها شده باشد؛ چه اينكه شرع، آنرا به عنوان
يك حكم ثانوى، كه در شرايط خاص و اوضاع و احوال مخصوص، بدان نياز مىافتد، معرفى
ننموده است. بكله شريعت، بر وفق منطق عقل، حكومت را اصلى پايدار، خردمندانه و
فطرتپسند مىداند كه بدون آن، نه زندگى نوع بشر سامان مىيابد و نه شريعت، جامه
عمل پوشيده و به آرمانهاى خود دست مىيابد.[1]
به گفته امام خمينى:
حكومت در نظر مجتهد واقعى، فلسفه عملى تمامى فقه در تمامى زواياى
زندگى بشريت است. حكوت نشاندهنده جنبه عملى فقه، در برخورد با تمامى معضلات
اجتماعى و سياسى و نظامى و فرهنگى است.[2]
متأسفانه در تفكر غالب بر بسيارى فقهانديشان، دخالتهاى حكومت در سامان دادن به
نظام اجتماعى، در جهت مصالح عمومى، از قبيل دخالت شخص بيگانه در زندگى فردى ديگران
شمرده شده، و هر دو در يك رديف، به حساب مىآيد، و چون دومى، ذاتا امرى قبيح و
ناروا است، اوّلى نيز ناپسند تلقى مىگردد. درحالىكه حقوق اشخاص، نسبت به يكديگر،
در عرض هم قرار دارد و احدى براى ورود به حريم ديگران مجاز نيست؛ ولى حق حكومت، در
طول حق افراد قرار دارد.
2- حكومت، اهمّ احكام الهى
«حكومت .... اهمّ احكام الهى است.»[3]
مىدانيم كه همه احكام شريعت، از نظر اهميت، يكسان و در يك رديف نيستند؛ زيرا
احكام، بر مبناى مصالح و مفاسد قرار دارند و پرواضح است كه اين مصالح
[1] - متكلمان مسلمان، در دو بحث لزوم بعثت و لزوم
امامت، بر همين استدلال اعتماد كردهاند و ضرورت آن دو را بر مبناى نياز به
سازماندهى در زندگى اجتماعى و جلوگيرى از آشفتگى و به هم ريختگى در نظام جامعه و
برقرارى عدل و انصاف در روابط انسانها با يكديگر، توضيح دادهاند( ر. ك: علامه
حلى، شرح تجريد، مباحث نبوت و امامت).