نام کتاب : دين و دولت در انديشه اسلامي نویسنده : سروش، محمد جلد : 1 صفحه : 135
آمدم با دو نفر اساتيد بزرگ كه فعلا هر دو
به رحمت ايزدى پيوستهاند، اين مسئله را مذاكره كردم و بالأخره با مشروطه منطبق شد
كه به واسطه آن اين اختلاف از ميان برداشته شود. من و امثال من و بزرگتر از من كه
مشروطه را تصديق كرديم، براى اين بود كه يك اختلافى برداشته شود، اين معنى ندارد
كه دولت و ملت، سياست و ديانت، دو تا باشد.
پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه مؤسس ديانت بود، رئيس
سياست بود. از آن وقت كه اختلاف پيدا شد، ممالك اسلام رو به ضعف رفت.[1] ولى به عكس عدهاى از مسلمانان،
تفكيك رهبرى دينى از رهبرى سياسى را يك نظريّه اسلامى دانسته، و تلفيق اين دو را
منشأ عقبماندگى مسلمانان شمردهاند.
على عبد الرزاق- نويسنده كتاب جنجال برانگيز «الاسلام و اصول الحكم»-
از فارغ التحصيلان الازهر، براى اثبات همين ديدگاه، دست به قلم برد و در ضرورت
جدايى حكومت از دين، چنين استدلال كرد:
اگر از دوره خلفاى راشدين و يكى دو خليفه ديگر بگذريم، خلافت هميشه
بر قهر و غلبه و زور و ارعاب و ستم استوار بوده است و علت عقبماندگى علم سياست و
ندرت نوشتهها و رسالات سياسى را در ميان مسلمانان، در همين امر بايد جست. بدين
سبب خلافت جز جنگ و خونريزى و زيانهاى اجتماعى بسيار نتيجه ديگرى براى مسلمانان
به بار نياورد.
مگر حبّ خلافت نبود كه دست يزيد را به خون حسين، فرزند فاطمه، دخت
پيامبر آلود و او را واداشت تا به مدينه حمله برد و حرمت آنرا زير پا گذارد؟[2] عبد الرزاق كتاب خود را با اين
جملات- كه در حكم نتيجهگيرى است و به هدف طرح تفكيك نيز اشاره دارد- پايان
مىدهد:
هيچ چيز مسلمانان را از آن باز نمىدارد كه در علوم اجتماعى و سياسى
بر ملتهاى ديگر پيشى گيرند و آن نظام حقيقى را كه مايه خوارى و زبونى آنان شده
است، از ميان برند و
[1] - مدرس در پنج دوره تقنينه مجلس شوراى ملى، ج 1، ص
232.