الگوى پيشرفت و تعالى درحقيقت بهدنبال رسيدن به پيشرفت برپايه
مبانى معرفتشناسى و انسانشناسى اسلامى بود. اين الگو برخلاف ترقى غربگرا كه راه
رسيدن به پيشرفت را صرفاً از طريق تقليدگرايى و وابستگى به غرب مىدانست، استقلال
از بيگانگان را از لوازم رسيدن به پيشرفت مىدانست. بدين دليل، الگوى تعالى برآن
بود كه هرچند مىبايد در اين راستا از تجربه ديگران استفاده نمود، بىشك برگرفتن
مبانى معرفتى و انسانشناسى غربى موجب وابستگى هرچه بيشتر به غرب و عدمپيشرفت
واقعى خواهد داشت. بر اين بنياد، انقلاب اسلامى بهدنبال ارائه الگويى بود كه
جامعه ايران را بهدور از وابستگى به غرب، به پيشرفت رساند.
ب) فرايند بسيج سياسى و وقوع انقلاب اسلامى در سالهاى 56 و 57
اگر نقطه آغاز وضعيت انقلابى در ايران را 17 دىماه 1356، يعنى زمان
چاپ مقاله توهينآميز رشيدىمطلق به امام خمينى (قدس سره) (در روزنامه اطلاعات)
بدانيم، روز 19 دى، نخستين روز حركت جمعى است كه بهگونهاى گسترده و
سازماندهىشده ادامه يافت و از آن روز بر جمعيت بسيجشده عليه رژيم نيز افزوده
گرديد.
گروهها و احزابى كه در اواخر دهه 1340 و نيمه اول دهه 1350 فعاليت
مسلحانه داشتند، تا پايان سال 1355 كاملًا به دست رژيم سركوب شدند. بنابراين در
وضعيت انقلابى سالهاى 56 و 57 هيچ حزب يا گروه انقلابى مدعى قدرت وجود نداشت.
تنها با سازماندهى خارقالعاده رهبر كبير انقلاب بود كه اكثريت مردم در زمره
مخالفان قرار گرفتند؛ آنگونهكه رژيم باوجود تمهيدات مختلف نهتنها بر وضعيت
انقلابى فائق نيامد، بلكه روزبهروز ضعيفتر شد.
بسيج مردمى در سالهاى 56 و 57 هرگز به حزب، منطقه، سازمان يا صنف
خاصى محدود نبود، بلكه در وراى آنها قرار داشت و چون بخشى از جمعيت را
برمىانگيخت، جنبشى اجتماعى را پديد مىآورد. ازسويى، ميزان سازمانيافتگى بين
جمعيت يا گروه بسيجگر، در كاربسيج سخت مؤثر است. هرچه روابط درونى و فرهنگ مشترك
در داخل گروه بسيجگر، گستردهتر باشد، احتمال پيروزى آن بيشتر است؛ چراكه اين دو
مؤلفه موجب داشتن