هيئتوزيران فقط مجرى اوامر شاهانه بود. احزاب سياسى نيز يكى پس
از ديگرى سركوب و تعطيل مىگرديد و اجازه فعاليت رسمى و علنى به هيچ فرد و دسته
مخالفى داده نمىشد.[1] درمجموع، سطح پايين نهادمندى
سياسى و ماهيت شخصى قدرت و انحصار آن و همچنين گسترش فساد، ازجمله ويژگىهاى اصلى
حوزه سياست در اين دوره بود.[2]
سه. هويتسازى، الگوى باستانگرايى
تجربه نشان مىدهد روند نوسازى و توسعه در جوامع جهانسوم بدون توجه
به شرايط فرهنگى و مقتضيات اجتماعى و عمدتاً با تكيه بر روشها و برنامههاى
تحميلى و تقليدى صورت مىگيرد؛ چنانكه در دهه اخير نيز نوسازى در اين جوامع با
سكولاريسم همراه، و با تشديد وابستگى و بروز ناكامى روبهرو بوده است. ازاينرو،
غالب رژيمهاى سياسى در بستر نوسازى و يا در فرايند توسعه، به سكولاريسم روى
آوردند. اين موضوع، پارادوكسى را در حكومتها پديد مىآورد كه به جامعه تسرى
مىيابد و به ظهور بحران هويت در سطوح مختلف اجتماعى منجر مىگردد. در چنين
اوضاعى، سياستگذاران و متوليان قدرت، سخت به حوزه دين مىتازند و بدينسان
هنجارها، ارزشها و هويت جمعى را- كه از دينْ ملهماند- نشانه مىروند.[3] دولت پهلوى نيز در همين راستا و
بهمنظور نهادينه كردن هنجارها و ارزشهاى مربوط به توسعه تلاش كرد تا فرهنگ بومى
برگرفته از دين را به چالش كشاند و به جاى آن فرهنگ غرب را رواج دهد. پيش از اين
رضاشاه در فرايند نوسازى، تهاجم گستردهاى را عليه دين آغاز نمود و پهلوى دوم نيز
براى پيشبرد فرايند توسعه، اين حركت را ادامه داد.
در اين خصوص محمدرضا پهلوى از همان آغاز آشكارا الگوى راهبردى خود را
بر سياستها و اقدامات پدرش استوار كرد؛ موضوعى كه در بسيارى از سخنرانىهاى وى
[1]. هزاوهاى، الگوهاى مسلط توسعه و توسعه
نيافتگى ايران، ص 180.