ساير كشورهاى خاورميانه در طى قرنهاى نوزدهم و بيستم زير سلطه
استعمارگران اروپايى قرار گرفتند. استعمارگران مىكوشيدند اقتصاد و سياست كشورهاى
خاورميانه را زير سلطه كامل خود درآورند و از سويى جغرافياى سياسى و مرزبندىهاى
اين كشورها را براساس منافع خود تنظيم كنند. تقسيم اين سرزمينها نيز بهگونهاى
صورت گرفت كه انواع درگيرىهاى قومى، مذهبى و سياسى را نيز درپى آورد.[1]
انگلستان براى حضور مستمر در منطقه خاورميانه بهطوركلى دو هدف سياسى و اقتصادى را
دنبال مىكرد. بىترديد قرن نوزدهم ميلادى دوران اوج اقتدار امپراتورىهاى
استعمارى انگليس، فرانسه و روسيه بود؛ بدينبيانكه انگلستان شبهقاره هند شامل
بنگلادش، هند و پاكستان امروزى را در اشغال خود داشت و به افغانستان نيز
دستاندازى مىكرد. فرانسه نيز به شمال آفريقا- از مصر تا مراكش و الجزاير- چشم طمع
دوخته و كشورى چون الجزاير را اشغال كرده بود و از اينسو، روسها نيز ايران و
آسياى مركزى را نشانه رفته بودند و مىكوشيدند از طريق ايران و افغانستان به هند و
آبهاى گرم خليجفارس دست يابند. البته اين استعمارگران بديهى است كه با مقاومت
مردمى نيز روبهرو شدند.
اين كشورها در استعمار خود از روشهاى مختلفى بهره بردند كه از آن
جمله مىتوان به تلاش براى تغيير در فرهنگ، ارزشها و اعتقادات مردم در كشورهاى
تحتسلطه اشاره نمود. فرقهسازى از ديگر اقدامات در اين زمينه است. بدينترتيب،
جهان در قرن نوزدهم شاهد سلطه اروپا بر كشورهاى جهان و ازسويى ناظر بر شكلگيرى
برخى جريانهاى داخلى دركشورهاى تحتسلطه بود؛ جريانهايى كه پيروى از غرب را براى
رسيدن به سعادت توصيه مىكردند.
دو. تحولات سياسى و ضعف كشورهاى اسلامى در برابر غرب
جهان در قرن نوزدهم با تحولات سياسى در داخل كشورها و همچنين با
دگرگونىهاى عميقى در نظام بينالملل روبهرو بود. برخى كشورها تحتتأثير انقلاب
فرانسه به جنبشهاى
[1]. ساعى، مسائل سياسى و اقتصادى جهان اسلام، ص
73.