حكمفرما باشد؛ شرايطى كه در آن، گروههاى اجتماعى از نظام سياسى
حاكم جدا شده و در مقابل آن ايستادهاند. چنين جامعهاى با دوگانگى قدرت روبهرو
مىگردد؛ بدينبيان كه ابتدا مشروعيت حاكميت به چالش كشيده مىشود و سپس نيروهاى
اجتماعى- كه به قدرت خود اطمينان كافى مىيابند- از نظام سياسى روىگردان شده، در
مقابل آن قرار مىگيرند.[1] عوامل متعددى ايجادكننده چنين
شرايطى است، اما اگر بخواهيم آنها را در يك دستهبندى كلى بازگوييم، مىتوان به
اين موارد اشاره كرد: وجود نارضايتى، ظهور ايدئولوژى جايگزين، روحيه انقلابى و
رهبرى انقلاب. حال بدين موارد مىپردازيم.
يك. نارضايتى عميق از وضع موجود
نخستين عامل مهم در وقوع هر انقلاب كه منشأ روانشناختى اجتماعى
دارد، نارضايتى عميق از وضعيت اجتماعى است كه زمينه ظهور و گسترش ساير عوامل و
شرايط را نيز فراهم مىآورد. عوامل مختلفى در شكلگيرى نارضايتى اثرگذار است.
البته بايد در نظر داشت هرگونه نارضايتى منجر به انقلاب نمىشود. به بيانى ديگر،
نارضايتى انقلابى در ميان تودههاى عظيم مردمى ظهور مىكند و يك يا چند جنبه مختلف
اجتماعى، فرهنگى، سياسى و اقتصادى را دربرمىگيرد. در واقع انقلاب تنها با ايجاد
نارضايتى به وقوع نمىپيوندد، بلكهروىدادن آن نيازمند يك سلسله علل بههمپيوسته
است كه آغاز آن وجود نارضايتى عميق است.[2]
دو. ظهور و گسترش ايدئولوژىهاى جديد و جايگزين
هر تغيير و تحولى در سياست و حكومت، افزون بر نارضايتى، نيازمند
ايدئولوژى جايگزين براى تغيير حكومت است. به ديگر سخن، تا زمانى كه جايگزينى مناسب
براى نظام حكومتى وجود نداشته باشد، بىگمان نظام حكومتى تغيير نخواهد كرد.
[1]. بنگريد به: محمدى، انقلاب اسلامى؛ زمينهها و
پيامدها، ص 39- 35.
[2]. جمعى از نويسندگان، انقلاب اسلامى ايران،
ويراست چهارم، ص 23.