تمامى ابعاد زندگى فردى، اجتماعى و سياسى و معيارها، اصول و
ارزشهاى حاكم است.[1] مرورى بر ساير تعاريف
انديشمندان معاصر اسلامى نشان مىدهد كه يكى از ابعاد مهم در معرفى انقلابها،
بُعد ارزشى و مطلوبيت آرمانهاست. شايد تعريف انقلاب از بُعد جامعهشناسى جامعيت
بيشترى دارد؛ زيرا به عمدهترين خصيصههاى انقلاب كه داراى ماهيتى اجتماعى است،
اشاره مىكند. دراينباره مىتوان به تعريف ساموئل هانتينگتون اشاره نمود:
انقلاب يك دگرگونى سريع، بنيادين و خشونتآميز داخلى در ارزشها و
اسطورههاى مسلط جامعه، نهادهاى سياسى، ساختار اجتماعى، رهبرى، فعاليتهاى حكومتى
و سياستهاى آن است.[2] اين تعريف
از يكسو معيارهاى يك انقلاب سياسى- اجتماعى را مشخص و از سوى ديگر، انقلاب را از
همه پديدههاى مشابه متمايز مىسازد. انقلاب بر اين مبنا، پديدهاى چون شورشهاى
دهقانى، قيامهاى شهرى، شورشهاى جدايىطلب ملى و مانند آن را دربرنمىگيرد. از سويى
هانتينگتون با تأكيد بر عنصر «خشونت»، انقلاب را از اصلاحات عميق نيز جدا
مىانگارد و با اصرار بر عميق بودن انقلاب، آن را از رويدادهاى كماهميتتر تفكيك
مىكند.[3] درمجموع از
تعاريفى كه درباره انقلاب وجود دارد، مىتوان انقلاب را بهمعناى تغيير در ساختار
حاكميت و ساختارهاى اجتماعى در نظر گرفت.
ج) گونههاى مختلف انقلاب
انقلابها را مىتوان به «انقلابهاى سياسى» و «انقلابهاى اجتماعى»
تقسيم نمود. انقلاب سياسى، با تغيير ساختار سياسى، بدون تغيير ساختارهاى اجتماعى
همراه است. به سخنى