هانا آرنت، از نظريهپردازان انقلاب درباره پيشينه تاريخى اين اصطلاح
چنين مىگويد:
كلمه انقلاب در اصل از مصطلحات اخترشناسى است كه بهواسطه اثر بزرگ
كپرنيك در علوم طبيعى از اهميت خاصى برخوردار شد. اين واژه در كاربرد علمى، معناى
دقيق لاتينى خود را كه دال بر حركت دَورانى منظم و قانونمند ستارگان بود، حفظ كرد.
در سده هفدهم واژه انقلاب براى نخستينبار به صورت يكى از اصطلاحات
سياسى در سال 1660 م پس از دگرگونى سياسى در يكى از كشورها بهكار رفت.
در معناى ديگر سياسى، اين كلمه درباره انتقال از عصر كشاورزى به دوره
صنعتى- بهويژه در ممالك غربى- بهكار مىرود كه در آنجا صنعتى شدن به همراه
شهرنشينى حاصل از آن، بر آخرين مرحله توسعه اين جوامع اثرات بسيار چشمگيرى داشته
است.[1] نظريهپردازان، هر يك بر مبنايى خاص
تعاريف مختلفى از انقلاب بهدست دادهاند. براى نمونه، شهيد مطهرى انقلاب را
اينگونه تعريف مىكند:
انقلاب عبارت است از طغيان و عصيانى كه مردم عليه نظام حاكم موجود
براى ايجاد وضع و نظمى مطلوب انجام مىدهند؛ يعنى انقلاب از مقوله عصيان و طغيان
است عليه وضع حاكم براى وضعى ديگر. پس ريشههاى انقلاب دو چيز است: يكى نارضايتى و
خشم از وضع موجود و ديگر آرمان يك وضع مطلوب.[2]
از نگاه شهيد آيت الله سيد محمدباقر صدر، انقلاب جنبشى سرسختانه و بر مبناى اصول
مكتبى معينى است كه با درك واقعيتهاى موجود، بهدنبال تغيير و دگرگونى بنيادين در