با وجود اختصاص يافتن بودجهاى به موضوع فرهنگ، مكانيسمى براى
فرهنگسازى و تقويت فرهنگى در نظر گرفته نشده بود.
بىاعتنايى به فرهنگ در دو برنامه اول و دوم را مىتوان بهسادگى با
مطالعه قانون برنامه اول و دوم و همچنين برنامههاى تعديل اقتصادى دريافت.[1] بنابراين بايد به اين موضوع مهم
توجه داشت كه عموماً فرهنگ توسعه بهسهولت و بهآرامى در جامعه نهادينه مىشود و
هويت فرهنگى را با چالش روبهرو مىسازد؛ آنگونهكه حتى صرف اختصاص بودجه
نمىتواند به رفع آن كمك كند.
از سوى ديگر، اجراى برنامههاى توسعه با توجه به نگره خاص فرهنگى در
اين الگوها، زمينه را براى تغيير در فرهنگ و رفتار عامه مردم فراهم مىنمود.
بنابراين بههنگامى كه برنامههاى توسعه اجرا مىشد، ناگهان در بالاترين سطح
تصميمگيرى كشور و بهويژه ازسوى رهبرى نظام، بحث تهاجم فرهنگى مطرح گرديد.
بدينرو، از سالهاى ميانى برنامه توسعه به بعد، مهمترين نگرانىهاى مسئولان نظام
و ديگر قشرهاى جامعه، مقابله با تهاجم فرهنگى بود.
نكته ديگر اينكه، تدوينكنندگان برنامههاى يادشده براى رفع مشكلات
اقتصادى جامعه از الگوهاى بيرونى يارى جستند. از آنجاكه اجراى اين الگوها متناسب
با مقتضيات فرهنگى جامعه ايران نبود، ناخواسته برخى چالشهاى فرهنگى براى جامعه
پديد آمد. افزون بر اين، تأكيد بر الگوهاى بيرونى توسعه، دستاوردهاى فكرى، سياسى و
اقتصادى خاصى مانند سكولاريسم، سودآورى نامحدود، صنعتى شدن نامحدود، دولتسالارى،
حاكميت مطلق بخش خصوصى، فردگرايى مطلق و دنياپرستى در پى داشت.[2]
از سويى ديگر، چون الگوهاى وارداتى بر عقايد و ارزشهاى خاصى متكى هستند، بديهى
است كه با باورهاى اين جوامع در تعارضاند؛ امرى كه موجب بروز بحرانهاى هويتى،
تنشها، ناآرامىها و مشكلات ديگر در جهانسوم گرديد.