نام کتاب : تفكر فلسفى غرب (از منظر استاد شهيد مرتضى مطهرى) نویسنده : دژاكام، على جلد : 1 صفحه : 93
چرخ
با اين اختران، نغز و خوش و زيباستى
صورتى
در زير دارد آنچه در بالاستى
صورت
زيرين اگر با نردبان معرفت
بر
رود بالا همى با اصل خود يكتاستى
اين
سخن را در نيابد هيچ فهم ظاهرى
گر
ابونصرستى و گر بوعلى سيناستى
2- نظريه اساسى مهم ديگر افلاطون، درباره روح
آدمى است. وى معتقد است كه روحها قبل از تعلق به بدنها در عالمى برتر و بالاتر كه
همان عالم مُثُل است مخلوق و موجود بوده و پس از خلق شدن بدن، روح به بدن تعلق
پيدا مىكند و در آن جايگزين مىشود.
3- نظريه سوم افلاطون كه مبتنى بر دو نظريه گذشته است و به منزله
نتيجهگيرى از آن دو نظريه است اين است كه علم، تذكر و يادآورى است نه يادگيرى
واقعى، يعنى هر چيز كه ما در اين جهان مىآموزيم، و مىپنداريم چيزى را كه
نمىدانسته و نسبت به آن جاهل بودهايم براى اولين بار آموختهايم، در حقيقت
يادآورى آن چيزهايى است كه قبلا مىدانستهايم، زيرا گفتيم كه روح قبل از تعلق به
بدن در اين عالم در عالمى برتر موجود بوده و در آن عالم، (مُثُل) را مشاهده كرده
است و چون حقيقت هر چيز (مثال) آن چيز است و روحها مثالها را قبلا ادراك كردهاند
پس روحها قبل از آن كه به عالم دنيا وارد شوند و به دنيا تعلق يابند عالم به
حقايق بودهاند، چيزى كه هست، پس از تعلق روح به بدن، آن چيزها را فراموش
كردهايم.
بدن براى روح ما به منزله پردهاى است كه بر روى آيينهاى آويخته شده
باشد كه مانع تابش نور و انعكاس صور در آيينه است. در اثر ديالكتيك، يعنى بحث و
جدل و روش عقلى، يا در اثر عشق (يا در اثر مجاهدت و رياضت نفس و سير و سلوك معنوى
بنا بر استنباط امثال شيخ اشراق) پرده بر طرف مىشود و نور مىتابد و صورت ظاهر
مىگردد.[1]
ريشههاى مثل افلاطون
آيا اين فكر از افلاطون شروع شده يا قبل از افلاطون هم اين نظريه
بوده است و فلاسفهاى در دنيا بودهاند كه معتقد به اين نظريه بودهاند، مخصوصا
فيثاغورسيها و خود فيثاغورس كه فيلسوف خيلى مهمى بود و در قديم براى او اهميت قائل
بودند، ارسطو هم در كتابهاى خودش