نام کتاب : تفكر فلسفى غرب (از منظر استاد شهيد مرتضى مطهرى) نویسنده : دژاكام، على جلد : 1 صفحه : 75
نمىتوان واقعا به دليل عقلى ثابت كرد كه
راستى بر دروغ، امانت بر خيانت، عدالت بر ستم ترجيح دارد.
فلسفه شك، از نظر تأثير عملى منجر به خود پرستى و خود پايى مىشود،
همچنان كه برخى شكاكان، صريحا فتوا دادهاند. يكى از شكاكان به نام (كارينادس)
مىگويد: (هنگام شكستن كشتى، انسان ممكن است جان خود را به قيمت جان ضعيفتر از خود
نجات دهد، و اگر چنين نكند احمق است. اگر شما در حال فرار از دشمن فاتح، اسب خود
را از دست داده باشيد اما ببينيد كه همقطار زخميتان بر اسبى سوار است، چه خواهيد
كرد؟ اگر صاحب عقل و منطق باشيد او را از اسب به زير مىكشيد و خود سوار مىشويد،
عدالت هر چه مىخواهد بگويد) چنانكه ملاحظه مىشود، اگر مقصود ما از اخلاق، (چگونه
زيستن) باشد، مكتب شكاكان صاحب نظريه است و آن اينكه: خوب و بد، با ارزش و بى
ارزش، مفهومهاى خالى، و لااقل غير قابل اثباتند، پس آنچنان بايد زيست كه منافع خود
را بهتر مىتوان حفظ كرد. اما اگر مقصود ما از نظريه اخلاقى اين باشد كه: (چگونه
بايد زيست كه مقدس و با ارزش و متعالى باشد) مكتب اهل شك فاقد نظريه اخلاقى است.[1]
نقد پيرهون
پس مسأله اول شناخت، مسأله امكان شناخت است كه آيا براى بشر شناختن ممكن
است؟[2] آقاى
پيرهون گفت: شناخت و معرفت غير ممكن است (به همان دليلى كه عرض كردم). البته مچ
آقاى پيرهون را ديگران گرفتهاند. خود ما در پاورقىهاى اصول فلسفه يك جا اين مچ
را گرفتهايم. به آقاى پيرهون چنين مىگويند: تو مىگويى حس خطا مىكند به دليل
اينكه من گاهى مىبينم چشمم لوچ مىشود يك آدم را دو كله مىبينم، چوب را در ظرف
آب، شكسته
[2] - اين شناختن مساوى با يقين است، والا شك كه شناختن
نيست. شناخت يعنى به نقطهاى برسم كه فكر كنم چنين است و شك نكنم در اينكه آنچه كه
فكر مىكنم چنين است، درست است. در درست بودن آن شك نكنم، زيرا اگر شك كنم ديگر
براى من شناخت نيست. آيا است.( آيا چنين است)،( نمىدانم)،( شايد هست)،( شايد
نيست)، حرف( لاادرى) هاست. شناخت آن وقت شناخت است كه شك در آن نباشد، اگر شك باشد
لاادرى مىشود.
نام کتاب : تفكر فلسفى غرب (از منظر استاد شهيد مرتضى مطهرى) نویسنده : دژاكام، على جلد : 1 صفحه : 75