نام کتاب : تفكر فلسفى غرب (از منظر استاد شهيد مرتضى مطهرى) نویسنده : دژاكام، على جلد : 1 صفحه : 539
ندارد]، اسكناس را مابه جاى طلا اعتبار
مىكنيم براى رسيدن به يك سلسله هدفها؛ براى اينكه مبادله آسان باشد آن را اعتبار
مىكنيم. پس اسكناس فى حدذاته هيچ ارزشى ندارد، از نظر ارزش واقعى با كاغذ هيچ
فرقى ندارد، ولى از نظر ارزش اعتبارى و قراردادى فرق كرده است آن هم از آن جهت كه
آن را وسيله براى هدفهاى ديگرى قرار دادهايم.
پس اگر ما اصالتهاى انسانى را امورى آفريدنى بدانيم، چون آفريدن به
معناى واقعيت دادن در اينجا معنى ندارد و آفريدن در اينجا معنايى جز اعتبار كردن
ندارد، بدين معنى است كه همه اينها وسائلى است براى هدفهاى ديگرى، زيرا خود اينها
نمىتوانند هم اعتبارى باشند هم هدف. «هم اعتبارى باشد هم هدف» مثل اين است كه
انسان هدف ندارد، چيزى را براى خودش اعتبار مىكند كه هدف بشود و بعد همان هدف
ميشود، درست همان كاربت پرستهاى عرب كه مىآمدند بتى را مىساختند، بعد همانى را
كه خودشان ساخته بودند پرستش مىكردند: «قال اتعبدون ما
تنحتون»[1] چيزى را كه خودت ساختهاى همان را پرستش مىكنى؟! هدف، آن چيزى است
كه در مرحله بالاتر از تواست و تو كوشش مىكنى به آن برسى. چيزى را كه تو جعل
مىكنى و قرارداد مىكنى، آن به دست تواست و از تو پايين تراست.
اصالتهاى انسانى امورى فطرى است
اين است كه اين راه هم راه حلى براى اين مشكل نيست و باز برمىگرديم
به همان نتيجه گيرى سابق خودمان كه اين اصالتهاى انسانى آن وقت معنى و مفهوم و
واقعيت پيدا مىكند كه يك سلسله امور فطرى براى انسان باشد، مايههايى در فطرت
انسان باشد و خود اينها يك سلسله واقعيتها باشند كه انسان به واقعيت خودش به سوى
آن واقعيتها حركت مىكند؛ همين طور كه در خير محسوس، انسان با واقعيت محسوسش به
سوى واقعيتهاى محسوسى حركت مىكند آنها هم يك واقعيتهايى باشند كه انسان با واقعيت
معقولش به سوىآن واقعيتها حركت كند. تكامل انسان هم فقط با اين فرض قابل تصور است،
و اگر اين را از انسان بگيريم تكامل در انسانيت معنى ندارد هر چند تكامل در ابزار
معنى دارد.
پس ارزشها همان خيرهاى واقعىاند. اين حرف هم حرف بى اساسى است كه ما
بياييم