نام کتاب : تفكر فلسفى غرب (از منظر استاد شهيد مرتضى مطهرى) نویسنده : دژاكام، على جلد : 1 صفحه : 516
انسان بشود و هر تقيدى (ولو تقيد به مدار و
راه خاص) را بر ضدانسانيت انسان مىداند و تنها بر آزادى و بى قيدى و تمرّد و
عصيان تكيه مىكند، ايراد گرفتهاند كه لازمه اين فلسفه، هرج و مرج اخلاقى و بى
تعهدى و نفى هر گونه مسئوليت است.[1]
انسان آن چيزى است كه بخواهد باشد
علماى ما در باب اينكه انسان آن چيزى است كه مىانديشد يا انسان آن
چيزى است كه بخواهد باشد، خيلى بهتر از آقاى سارتر بحث كردهاند. در فلاسفهاسلامى
صدرالمتألّهين بهتر از همه بحث كرده. و اين مطلب ريشه قرآنى دارد كه هر موجودى
خودش خودش است جز انسان كه در قيامت به صورتهاى مختلف محشور مىشود: «يَومَ يُنفَخُ فِى الصّورِ فَتَأتونَ افواجا»[2]، و فقط گروهى از مردم انسان محشور مىشوند، گروههاى ديگر مردم به
صورتهاى مختلف از حيوانات محشور مىشوند. انسان مجبور نيست كه انسان باشد بلكه
مىتواند خودش را انسان بسازد، و مىتواند خودش را تبديل به يك گرگ يا سگ يا خوك و
يا خرس بكند. تا چه ملكاتى را براى خودش كسب كرده باشد. راجع به اينكه انسان همان
است كه بينديشد، ملّاى رومى خيلى خوب مىگويد:
اى
برادر تو همه انديشهاى
مابقى
تو استخوان و ريشهاى
گربود
انديشهات گل، گلشنى
ور
بود خارى تو هيمه گلخنى
اگر از ملا بپرسيم آدم چيست؟ مىگويد تو بگو درباره چه مىانديشى تا
بگويم چيستى. اگر درباره حقيقت مىانديشى تو حقيقتى، درباره خدا مىانديشى تو مثال
خدا هستى، درباره على مىانديشى على هستى، درباره آن كارى مىانديشى كه كار يك سگ
است تو سگ هستى.
بگو چه مىانديشى تا بگويم چيستى.
درباره اينكه انسان هر چه را بخواهد و هرچه را دوست داشته باشد همان
است، در اخبار ما زياد تأكيد شده است. گفتهاند: