نام کتاب : تفكر فلسفى غرب (از منظر استاد شهيد مرتضى مطهرى) نویسنده : دژاكام، على جلد : 1 صفحه : 517
اگر انسان سنگى را دوست داشته باشد با سنگ
محشور مىشود چون خودش سنگ مىشود. هر چه را انسان دوست داشته باشد همان مىشود.
شخصى كه اهل خراسان بود از راه دور با رنج فراوان آمد خدمت امام باقر
(ع) (عشق به اهل بيت او را كشانده بود) در حالى كه چون پاى پياده آمده بود
كفشهايش از بين رفته بود و پايش به اصطلاح ترك خورده و پاشنه آن شكاف زيادى
برداشته بود. آمد خدمت امام با يك عشق و ولعى. خدا را شكر كرد كه بالاخره به مقصود
خودش رسيد. بعد پايش را نشان داد با آن شكافها كه خون آمده بود، و عرض كرد: يا
ابن رسولِ الله! نكشيد مرا به اينجا جز محبت شما اهل بيت كه از خراسان تا اينجا
پياده آمدهام. امام اين جمله را فرمود: هر كس هرچه را دوست داشته باشد با هموست و
حقيقتش همان مىشود و با همان محشور مىشود. شاعر مىگويد:
گر
در طلب گوهر كانى، كانى
ور
در پى جستجوى جانى، جانى
تو اگر در جستجوى يك گوهر، يك معدن زمينى و يك جماد هستى، جمادى، و
اگر جان مىخواهى و به دنبال جان و معنى مىگردى، جانى.
من
فاش كنم حقيقت مطلب را
هر
چيز كه در جستن آنى، آنى
هر چه را جستجو مىكنى، تو همان هستى. پس اگر از اين شاعر بپرسيم من
چيستم؟
مىگويد بگو تو چه را جستجو مىكنى تا من بگويم چيستى.[1]
خدا و آزادى
مسأله معروفى هست در فلسفه و كلام و اخلاق به نام جبر و اختيار. بحث
در اين است كه آيا انسان در كارهاى خود مجبور است و آزادى براى انتخاب ندارد، و يا
حرّ و آزاد و مختار است؟ مسأله ديگرى در الهيّات هست به نام قضا و قدر. قضا و قدر
يعنى حكم قطعى الهى در جريانات كارهاى عالم و حدود و اندازههاى آنها.
در مسأله قضا و قدر بحث در اين است كه آيا قضا و قدر الهى عامّ است و
شامل همه اشيا و جريانات است يا نه؟ و اگر عامّ است، تكليف آزادى و اختيار انسان
چه مىشود؟ آيا ممكن است كه هم قضا و قدر الهى عامّ و كلّى باشد و هم انسان نقش
آزاد و مختار داشته باشيد؟