نام کتاب : تفكر فلسفى غرب (از منظر استاد شهيد مرتضى مطهرى) نویسنده : دژاكام، على جلد : 1 صفحه : 436
خلاصه استدلال اين است كه به سائقه فطرت و
به حكم بديهى عقل، خود را مربوب و دست پرورده و مقهور مىبيند و در جستجوى
پروردگار و قاهر خود قرار مىگيرد. ستاره و ماه و خورشيد به ترتيب نظرش را جلب
مىكند، اما با اندك ملاحظه، آثار مربوبيت و مقهوريت و دست پروردگى را در آنها- كه
درخشندهترين موجوداتاند و مردم عصر و زمان ابراهيم آنها را مدير و مدبّر جهان
مىدانستند- و در ساير موجودات جهان طبيعت مشاهده مىكند، سودا را يكجا مىكند و
روى دل را به سوى قدرت قاهرهاى مىآورد كه (رب) مطلق و قاهر مطلق است و نشانهاى
از مربوبيت و مقهوريت و حدوث و فنا و فقر در او نمىبيند و به وجود قاهريت و كمال
او پى مىبرد.[1]
اينجا ممكن است در ذهن افرادى كه تمرين در اين مسائل ندارند، يك
سئوال ديگر طرح شود آن اينكه درست است كه علت نخستين چون قديم و كامل و نامحدود و
واجبالوجود است بى نياز از هر گونه وابستگى است و ساير اشيا چون چنين نيستند وابسته
و نيازمندند، ولى چرا علت نخستين، علت نخستين شد؟ يعنى چرا تنها او در ميان
موجودات جهان، قديم و كامل و نامحدود و واجبالوجود شد؟ چرا او حادث و ناقص نشد؟ و
چرا يك موجود ديگر از موجودات كه اكنون ناقص ونيازمند است، مقام واجب را حيازت
نكرد ... در اين پرسش چنين فرض شده كه ممكن بود واجبالوجود، واجبالوجود نباشد و
علّتى دخالتكرد و آن را واجبالوجود كرد نه ممكنالوجود. و هم ممكن بود كه ممكن
الوجود ممكنالوجود نباشد و در اثر دخالت علتى خاص ممكنالوجود شد وبه تعبير ديگر،
ممكن بود وجود ممكن كامل الذات و نامحدود ناقص و محدود باشد و وجود ناقص محدود
كاملالذات و نامحدود نباشد عاملى دخالت كرد و آن يكى را كاملالذات و نامحدود
ساخت و ديگرى را ناقصالذات و محدود، آرى، اين است ريشه اين پرسش.
پرسشكننده توجه ندارد كه مرتبه هر موجود عين ذات آن موجود است،
همچنانكه مرتبه هر عدد عين ذات آن عدد است. عليهذا اگر موجودى به حكم غناى ذاتى و
كمال ذاتى مستغنى از علت شد، پس هيچ علتى هيچ گونه دخالتى در او نمىتواند داشته
باشد و هيچ علتى او را به وجود نياوردهاست و هيچ علتى هم او را در مرتبهاى كه
هست قرار نداده است. سوال از اينكه