responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : تفكر فلسفى غرب (از منظر استاد شهيد مرتضى مطهرى) نویسنده : دژاكام، على    جلد : 1  صفحه : 415

در عقل هر انسانى بالفطره وجود دارد (بالفطره معنايش اين نيست كه از هنگام تولد وجود داشته است، بلكه به اين معناست كه در جريانى كه ذهن از راه حواس نيرو مى‌گيرد آن اصل در درون انسان رشد پيدامى‌كند[1]). اين اصل بديهى كه همه افراد بشر قبول داشته و دارند اين است: (حُكمُ‌الامثالِ فى مايَجوزُ وَ فى مالايَجوزُ واحِدُ) يعنى اگر امورى مشابه داشته باشيم كه هيچ تفاوتى با هم نداشته باشند: ماهيتشان يكى باشد، كمالات ثانويشان و شرايطى كه در آن هستند يكى باشد، هيچ تفاوتى با يكديگر از هيچ لحاظ نداشته باشند، فقط دو فرد يك ذات باشند، اگر يكى از اين ذاتها خاصيتى داشته باشد، محال است كه ذات ديگر آن خاصيت را نداشته باشد و الّا همان (ترجيح بلامرجّح) است كه محال است. مثلا اگر ما بعد از اينكه شرايط را تخليه كرديم به اينجا رسيديم كه انبساط پيداكردن اين آهن در حرارت به ذات آن مربوط است، چون آهن و اين فلز بالخصوص است كه اين خاصيت را دارد و به شرايطى كه اين آهن بالفعل در آن موجود است بستگى ندارد، در اين صورت نمى‌شود اين فردش اين خاصيت را داشته باشد و فرد ديگر نداشته باشد. اگر اين طور باشد معنايش ترجيح بلامرجّح است و ترجيح بلامرجح، اصل اوّلى بديهى عقلى است كه محال است. اينكه ما در باب تجربيات، از شناخت سطحى به شناخت منطقى مى‌رسيم از اينجا ناشى مى‌شود كه ما در شناخت سطحى آن قدر شرايط را تغيير مى‌دهيم- مثلا آنجا كه دارويى را براى بيمارى سل، يا انبساط را براى آهن تجربه مى‌كنيم- تا به اينجا مى‌رسيم كه غير از اين دو عامل: عامل حرارت و عامل آهن، عامل اين دارو و عامل بيمارى سل، عامل ديگرى نقش ندارد. وقتى اين دارو از آن جهت كه‌


[1] - گاهى در اين زمينه سوال مى‌شود كه وقتى انسان از مادر متولد مى‌شود هيچ چيز نمى‌داند، پس آن چيزهايى كه مى‌گويند بالفطره مى‌داند چيست؟ پاسخ اين سوال را مكرر گفته و نوشته‌ام: بالفطره‌اى كه مسلمين مى‌گويند با بالفطره‌اى كه اروپايى‌ها مى‌گويند فرق مى‌كند. اگر دكارت مى‌گويد بالفطره يعنى وقتى انسان متولد مى‌شود با اين اصول علمى متولد مى‌شود. اما بالفطره‌اى كه مسلمين مى‌گويند به اين معنى است كه انسان وقتى متولد مى‌شود هيچ چيز را نمى‌داند ولى شناخت‌هاى حسى به منزله تغذيه روح است، مثل يك درخت كه تغذيه مى‌كند و پس از مدتى در اثر تغذيه ميوه‌اى از آن به عمل مى‌آيد. يك وقت شما مى‌گوييد كه درخت از ابتدا كه از زمين سر زد اين ميوه را داشت، و يك وقت مى‌گوييد نه، از اول اين ميوه را نداشت، تدريجا تغذيه كرد و پس از مدتى، از اين تغذيه ميوه‌اى پيدا كرد. از نظر اينها شناخت‌هاى حسى براى روح و عقل به منزله تغذيه است كه به انسان استعداد و آمادگى مى‌دهد كه در خلال زندگى، آن اصول اولى بديهى عقلى فطرى در روح او جوانه بزند.

نام کتاب : تفكر فلسفى غرب (از منظر استاد شهيد مرتضى مطهرى) نویسنده : دژاكام، على    جلد : 1  صفحه : 415
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست