نام کتاب : تفكر فلسفى غرب (از منظر استاد شهيد مرتضى مطهرى) نویسنده : دژاكام، على جلد : 1 صفحه : 405
در كثرت، كثرت در وحدت». اين جور نيست كه
انسان چند «خود» جدا داشته باشد، يك كار را نفس اماره بكند، يك كار ديگر رانفس
لوامه ويك كار ديگر رانفس مطمئنه. نه، نفس انسان گاهى دريك حد پايين است؛ در آن حد
پايين كه كار مىكند، آنجا كه تحت فرمان عقل نيست، اسمش مىشود «نفس اماره». همين
نفس در يك درجه بالاتر چشمهايش را باز مىكند و هشيارتر مىگردد، مىشود «نفس
لوامه» كه خودش خودش را ملامت مىكند. اگر دو تا بود كه ديگر ملامت [خود] معنى
نداشت. خودش كار بد كرده، بعد خودش خودش [را محاكمه مىكند[1]]
در آن واحد خودش مىشود قاضى، خودش مىشود مدعى، خودش مىشود مدعى عليه، و عليه
خودش حكم صادر مىكند. محاسبهنفس معنايش همين است.
«لااقسم بيومالقيامة ولا اقسم بالنّفساللوامة.»[2]
اين را در رديف قيامت هم ذكر كرده همان طور كه در قيامت خداست كه به حسابها رسيدگى
مىكند، خداوند به انسان يك درجهاى از روح و روان داده كه از خود انسان در دنيا
حساب مىكشد. «يا ايتها النّفس المطمئنة ارجعى الى ربك.»[3]
اين است كه انسان يك شخص واحد و يك شى واحد است كه اين پلهها را طى
مىكند.
نفس اماره همان نفس لوامه است ونفس لوامه همان نفس مطمئنه است اما
اينها در درجات مختلف هستند، درجاتش هم مربوط به اين است كه در چه درجهاى از توجه
و آگاهى و تذكر و صفا ونبودن حجابها و داشتنايمان و يقين بيشتر و امثال اينها
باشند، والا همان يكى است.
پس اين نظريه آقاى دوركهايم- كه ضمن اينكه يك نظريه جامعه شناسى است
يك نظريه روانشناسى هم مىخواهد باشد- غلط است؛ انسان دو شخصيت مستقل و جدا از
يكديگر ندارد، يك «من» است در انسان كه همه كارهاى متضاد را در آن واحد انجام
مىدهد. پس اين توجيه كه انسان دو «من» دارد، يك «من» خودش رافراموش كرده وبعد
آنچه را كه از آن «من» صادرمىشود به «غير من» و به «جزمن» نسبت داده كه آن «جز
من» ماوراءالطبيعه است، صحيح نيست؛ اصلًا دو «من» در كار نيست كه به اين شكل
بخواهد دربيايد.
اگر چنين باشد هميشه مذهبيها در ميان مردمى مىباشند كه به قول شما
بيشتر «از خود بيگانه» باشند؛ يعنى هر چه افراد، روح اجتماعى در آنها بيشتر فراموش
شده و بيشتر مرده باشد