نام کتاب : تفكر فلسفى غرب (از منظر استاد شهيد مرتضى مطهرى) نویسنده : دژاكام، على جلد : 1 صفحه : 36
اين دو را در راستاى هم مىديد[1]. عقلانيت حداكثرى در مطهرى منبعث از
قرآن است. ايشان معتقد است قرآن؛ اولًا مردم را به عقل و تعقل و انديشيدن و تفكر و
علم دعوت مىكند. ثانيا بر پارهاى از مدعاهاى خود مثل توحيد و معاد برهان عقلى
اقامه مىكند و دليل مخالفين را با استدلالات عقلى ابطال و از آنها برهان و دليل
مطالبه مىكند. ثالثا؛ تاريخ و سرگذشت بشر و علل و موجبات سعادت يا شفاوت را تعليل
و تحليل مىنمايد و به طرز منطقى و معقول رابطه هر معلولى را با علت روانى يا
اجتماعى خود بيان مىكند و رابعا مقررات و دستورات خود را منبعث و ناشى از علتها و
مصلحتها و حكمتها مىداند و به آنها اشاره مىكند.
مطهرى باور دارد كه مفاهيم قرآنىاى چون بىهمانند، نامتناهى، علم و
قدرت، بىنيازى، حيات و قيّوميّت، اول و آخر و ظاهر و باطن، حاضر در زمان و مكان،
لوح محفوظ، لوح محو و اثبات، وحى و اشراق، قضا و قدر و ... براى فهميده شدن، آمدهاند
و جز از راه معرفت عقلى- فلسفى فهم آنها ممكن نيست. مطهرى تجسّم تلاش عقلانيت
بخشيدن طبيعى به دين است.
8- رابطه كلام و فلسفه
مطهرى داراى دو حيثيت مهم كلامى و فلسفى است. مدام بين كلام فلسفى و
فلسفه محض در رفت و آمد است. از همين رهگذر است كه در آثار خود به تبيين رابطه
كلام و فلسفه پرداخته و سعى مىكند حق هر يك را به او بدهد و هيچ كدام را در پاى
ديگرى قربانى نكند.
از نظر مطهرى علم كلام در مسير تكاملى خود سه مرحله را پشت سر گذاشته
است.
1- كلام پيش از خواجه نصيرالدين طوسى به جهت روش، علمى جدلى بوده و
در مقابل فلسفه است.[2]
2- كلام در عصر خواجه نصيرالدين و مدتى بعد از آن، سبك برهانى به خود
گرفته و بيشتر رنگ فلسفى پيدا مىكند و كلام سنتى رو به افول مىگرايد.[3]
3- كلام در دورههاى بعد از خواجه نصير؛ يعنى در عصر ميرداماد و
ملاصدرا تماما