نام کتاب : تفكر فلسفى غرب (از منظر استاد شهيد مرتضى مطهرى) نویسنده : دژاكام، على جلد : 1 صفحه : 358
دينىترند، ولى اطمينان دارم كه حتّى آن
كسان هم كه مىگويند بكلّى فاقد آنند خود را فريب مىدهند و حقيقتا تا حدّى
ديندارند.»[1]
قهرمانهاى افسانهاى ساختن از پهلوانان و يا دانشمندان و يا رجال
دينى، معلول حسّ تقديس بشر است كه مىخواهد موجودى قابل ستايش و تقديس داشته باشد
و او را عاشقانه و در حد مافوق طبيعى ستايش نمايد. ستايشهاى مبالغه آميز بشرِ
امروز از قهرمانهاى حزبى يا ملّى، دم زدن از پرستش حزب، مرام، مسلك، پرچم، آب و
خاك، و احساس ميل به فداكارى در راه اينها همه معلول اين حسّ است. احساس نيايش،
احساس نياز غريزى است به كمالى برتر كه در او نقصى نيست و جمالى كه در آن زشتى
وجودندارد. پرستش مخلوقات به هرشكل، نوعىانحراف اين حس از مسيراصلىاست.
انسان در حال پرستش از وجود محدود خويش مىخواهد پروازكند و به
حقيقتى پيوند يابد كه در آنجا نقص و كاستى و فنا و محدوديت وجود ندارد و به قول
(اينشتين)[2] دانشمند
بزرگ عصر ما:
«در اين حال فرد به كوچكى آمال و اهداف بشرى پى مىبرد و عظمت و
جلالى را كه در ماوراى امور و پديدهها در طبيعت و افكار تظاهر مىنمايد، حس
مىكند.»[3]
وحدت نفوس
برخىاز معاصرينمىگويند امكانندارد انسان چيزىرا بخواهدكهبه
(من) او ارتباط نداشته باشد و پاى (خود) در كار نباشد. انسان از هر چه لذت ببرد
آخرش به (خود) برمىگردد (به نوعى)، ولى انسان داراى دو (خود) است، يك خود فردى و
يك خود اجتماعى.[4]
[4] - اين مطلب بر اساس مسألهاى است كه دور كهيم مطرح
كرد و آقاى طباطبائى هم بدون اطلاع از نظر آنها از قرآن استنباط كردهاند. مسأله
اين است كه جامعه شخصيت دارد، نه شخصيت اعتبارى، بلكه شخصيت واقعى دارد، و تركيب
جامعه از افراد تركيب اعتبارى نيست، و اين جور نيست كه افراد اصالت دارند و جامعه
مؤلف از آنهاست؛ نه، واقعا جامعه به نوعى خاص تركيب مىشود و يك مركب منحصر به خود
است، و همه افراد كه خود اراده و استقلال دارند، همه اجزاء يك من هستند.
نام کتاب : تفكر فلسفى غرب (از منظر استاد شهيد مرتضى مطهرى) نویسنده : دژاكام، على جلد : 1 صفحه : 358